خانه / دسته‌بندی نشده / زنده یاد جانباز ایثارگر علی میرزا جمالی نیا

زنده یاد جانباز ایثارگر علی میرزا جمالی نیا

قاب زنده یاد جانباز ایثارگر علی میرزا جمالی نیا
قاب زنده یاد جانباز ایثارگر علی میرزا جمالی نیا

سایت یاد امام وشهدا مختص به شهدا ورزمندگان استان لرستان ،بانک اطلاعاتی جدیدی را برای معرفی این شهید بزرگوار افتتاح نموده است. از کلیه دوستداران شهدا بخصوص شهید مذکور ورزمندگانی که از وی خاطره دارند ، تقاضا می شود تصاویر ومطالب خود را برای انتشار ومعرفی هرچه بهتر این شهید در سایت قرار داده تا با نام شما در سایت منتشر گردد. باتشکر وقدردانی از شما مدیر سایت

فرازی از وصیت نامه زنده یاد دلاور مرحوم علی میرزا جمالی نیا به همسرش در زمان جنگ

منبع: دفترچه خاطرات دوران دفاع مقدس

همسرم مدتی که با تو بودم و با تو زندگی کردم از تو راضی بودم که خدا از تو راضی باشد اینک من به عشق خود رسیدم و معشوق اصلی خود را یافته ام از تو طلب مغفرت می طلبم میدانی که برای ریا نبود که به جبهه رفتم زیرا در شهادت نه ریاست  و نه ریا است هر چه هست در نزد خداوند و رسولش است.

از تو میخواهم تقوا و حجاب را پیشه کن و با رفتار ، کردار و عملت مرا شاد کن.

از خداوند طلب صبر برای شما عنایت می کنم

۱۳۶۳/۲/۲۷                 منبع : ایمان جمالی نیا

خاطره سال ۶۱ آموزشگاه کربلا (ورزشگاه تختی ) شهرستان خرم آباد 

دراین بخش خاطره من ازآنجا شروع می شود که اعزام پنج هزارنفری محمدرسول الله مربوط به بسیجیان دلاورلرستانی به جبهه های حق علیه باطل درسپای لرستان مطرح بود وبرای این سیل عظیم بسیجی، نیازبودمحل مناسب و افراد زبده ای درنظر گرفته شود تا درحداقل زمان ممکن نیروها آموزش لازم را طی نموده وبه مناطق جببه اعزام شوند.

محلی را که سپاه برای این نیروهای مردمی بسیجی درنظر گرفته بود ورزشگاه تختی خرم آباد وسالن تختی بود که به نظر می رسید گنجایش این همه نیرورا داشته باشد. واما نیروهای زبده ای که می بایست از واحدهای سپاه به آزاد شوند شامل حدود ۱۰ الی ۱۲ نفر بود که از سراسر سپاه استان جمع آوری وبه این محل اعزام شده بودند؛ وبرخی از مسؤلین ونیروهای واحدهای سپاه خرم آباد نیز بطور غیرمستقیم با این آموزشگاه همکاری می نمودند. که بد نیست یادی از سردار عزیز عبداله احمدی که دراون موقع مسؤل واحد آموزش سپاه خرم آباد بود، وسالهای بعد بعنوان اولین فرمانده تیپ مستقل ۵۷ حضرت ابوالفضل(ع) وسپاه استان لرستان منصوب شد ،بنماییم. یادش بخیر وازخداوند طلب عاقبت بخیری برای وی وخانواده محترمشان دارم. درابتدا باید یادآورشوم که نام مکان آموزشی را به پیشنهاد بنده آموزشگاه کربلای خرم آباد نامگذاری کرده بودند که در ادامه این خاطره با همین نام به آن اشاره خواهم کرد.

این آموزشگاه زیر نظر واحد عملیات سپاه شهرستان خرم آباد با مسؤلیت برادر پاسدار قاسم لطفی که از نیروهای استان آذربایجان شرقی و شهرستان آذرشهر بود اداره می شد. اون زمان ایشان جانشین شهید نعمت اله سعیدی بود که بدلیل حضور شهید سعیدی در مناطق عملیاتی جنوب وی عهده دارامورات محوله شده بود. ماهم اون زمان در واحد عملیات سپاه خرم اباد خدمت می کردیم وبرای تصدی مدیر داخلی آموزشگاه کربلا به آنجا مأمورشده بودیم.    تاجایی که به یادم میاد نیروهایی سپاهی که به این آموزشگاه مأمورشده بودند، شامل بنده وبرادرپاسدار علی میرزاجمالی نیا بعنوان مربی آموزشی ، برادرپاسدار اکبر بیرانوند بعنوان مربی آموزشی سلاح ، برادرپاسدار  ابوذر فلاح کردی ، برادرپاسدار ذبیح اله سیاهپوش همگی از شهرستان خرم اباد وبرادرپاسدار نوربخش از شهرستان بروجرد. نام سایر عزیزان متأسقانه به فراموشی سپرده شده .

اون موقع سالن بزرگ ورزشگاه تختی به دلیل اینکه آمادگی کاملی را برای پذیرش این همه نیروی بسیجی به مدت ۲۰ روز رانداشت ، از کاستیهای فراوانی برخورداربود. بیشترین موضوعی که باعث شده بود این مکان را برای آموزش قرار دهند یکی وسعت سالن برای نفرات اعزامی ودیگرآنکه به ارتفاع سفید کوه که در کنار شهر بود نزدیکتر بود صدای شلیک اسحله موجب وصداهای ناشی از سلاح های آموزشی کمتر موجب آزار مردم می شد، ویک سری ویژگی های دیگر که از حوصله این بحث خارج است ،مدنظر قرارمسؤلین وقت بود.

درابتدا وپس از اعزام سراسری استان ، مسؤلین استان بویژه نماینده ولی فقیه وامام جمعه شهرستان خرم آباد که در اون زمان حاج آقا میانه جی بود وهمچنین استاندار وقت استان با حضور و سخنرانیهای پورشورخود در بین بسیجیان اعزامی محمدرسول الله موجب شده بودند فضای اعزام وآموزش، بسیار گرم وصمیمی تر جلوه دهد. هیچ یادم نمی رود جمله ای را که استاندار وقت دربین نیروها بکار برد وتاکنون فراموش نشده این جمله بود:

من بعنوان یک بسیجی وخدمتگذار، خود را موظف می دانم به بسیجیان اعزامی محمدرسول الله خدمت نموده ومشکلات وکاستیهای موجود را مرتفع نمایم.

این مطلب درذهنم بود تا اینکه بعد از ۴۸ ساعت از اعزام نیروها واستقرار آنها در سالن تختی ، متأسفانه دستشویی های آن که به چند چشمه بیشترمحدود نمی شد، پشت سر هم گیر کنند وموجب شود نیروها با مشکل جدی مواجه شوند. دراین بین برادران عزیز سپاه وبرخی از بسیجی ها هرچه در توانش بود گذاشته بودند تا شاید یک الی دو دسشویی را باز کنند ، اما مثل اینکه فایده ای نمی بخشید وگرفتاری به حد اعلای خود رسیده بود. صحنه ای که در محل دستشوییها مشاهده می شد به قدری چندش آور بود که کمترکسی رقبت می کرد حتی نیم نگاهی به آن داشته باشد، چه رسد به اینکه دردستشویی توقف داشته باشد؛ وخودرا موظف به رفع مشکل نماید.   همه چیز درگرو بازشدن دستشویی هابود، چون به این سیل عزیم نیرویی نمی شد گفت بخاطرنبودن دستشویی اعزام تعطیل وهرکه به خونه اش برگردد! . تا اینکه زنده یاد جانباز ایثارگر علی میرزا جمالی نیا گفت بزارید من امتحان کنم وببینم می توانم مشکل را حل کنم!. چون اون موقع من مسؤل مدیریت داخلی آموزشگاه بودم ومعمولاً به همه جا سر می زدم وخبر از همه چیز داشتم . بسیارخوب یادم هست که زنده یاد با از خودگذشتگی وایثاری که از خود نشان داد، چگونه خواست با این وضعیت روبرو شود واز گرفتگی دستشوییها رفع گیر نماید. ایشان خیلی راحت آستینش را بالا زد وبا دستهای پاک ومعصومش داخل ” کٌر” دستشویی ها را وارسی کرد وهرآنچه موجب گیرآنها شده بود را بیرون آورد. نگاه کردن به اون صحنه برای خیلی ها زجر آور بود!. اما برای کسی که به آرمان واماش عشق می ورزید کاری بسیار سهل وآسان وعبادتی بی نظیر قلمداد میشد.

زنده یاد جانباز ایثارگر علی میرزا جمالی نیا
زنده یاد جانباز ایثارگر علی میرزا جمالی نیا

 اون موقع بود که من به زنده یاد جانباز برادرعلی میرزا جمالی ارادتی خاص پیدا کردم وهمیشه وی را برای خود الگوی یک رزمنده واقعی ولایتمدار درنظر داشتم وانصافاً تا پایان آموزش، ایشان تمام تکالیفش را همچنان با اخلاص بی مثال انجام می داد وبرای نیروها یک رزمنده مخلص بی ادعا لقب یافته بود. یادش بخیر

اما بعد از گذشت چندساعت دوباره دستشوییها کیپ شده ومشکل ازنو آغاز شد ومسؤلین وقت نیز عاجز از رفع این مشکل شده بودند. به هرحال روز سوم آغازشدو هنوز همه به فکر حل مشکل دستشویی بودند تا اینکه خداوند درسخنرانی پور شور استاندار وقت را که خودرا خادم بسیجیان معرفی می کرد در ذهنم انداخت وتصمیم گرفتم به ایشان زنگ بزنم واز وی استمداد بجوییم.

ساعت حدود ۴ صبح روز سوم بود که معمولاً برادران می بایست قبل از اذان صبح بلند شوند وبعد از آمادگی های لازم ، مهیا برای نماز جماعت صبح وپس از آن صبحانه وآموزش باشند.

سریع تلفن را برداشتم وبا استانداری لرستان تماس گرفتم.

بنده ، الو استانداری لرستان است ؟ تلفن چی ، بله

بنده ، آقای استاندار تشریف دارند؟ تلفن چی ، شما

بنده ، از آموزشگاه کربلا تماس می گیرم کارفوری دارم لطفاً وصل کنید ؟ تلفن چی ، گوشی ببینم کس هست وصل کنم. بعد از چند لحظه تماس با مسؤل کشیک شب استانداری برقرارشدو ایشان با خواب آلودگی گفت:

مسؤل کشیک شب : الو بفرمایید با کی کاردارید؟  بنده : با آقای استاندار

مسؤل کشیک شب : استاندار الا« خوابند ساعت ۸ به بعد تماس بگیرید .  بنده : مگر ایشان برای نماز صبح بلند نشده اند؟

مسؤل کشیک شب : چرا ایشان بلند شده ونمازشو خونده ودوباره خوابیده است.  بنده : هنوز اذان نشده ! چطور نماز صبحش را خونده و خوابیده!؟.

مسؤل کشیک شب : گوشی تا ایشان را بیدارکنم. بعداز حدود یک دقیقه بعد استاندار گوشی را برداشت وبا عصبانیت هرچه تمامترگفت: الو شما و ازکجا تماس می گیرید؟ بنده گفتم از آموزشگاه کربلا ومدیریت داخلی آن هستم.

آقای استاندار: مشکل چیه ، بنده : یادت میاد که دوروزپیش در بین نیروهای اعزامی محمدرسول الله چی گفتی؛ وخود را خادم بسیجیان معرفی کردی ؟

آقای استاندار: خوب حالا چی شده؟ . بنده : دستشوییها دوروزه گیر واصلاً باز نمی شه. حضور این نیروها منوط به بازشدن دستشوییهاست. حالا می خواهید چکارکنید؟

 آقای استاندار:گوشی را قطع کردو جوابی نداد!.

از اون لحظه به بعد منتظر بودم که به مراکز مسؤل فراخوانده شوم وبرای این تماس مخلصانه بازخواست گردم. که خوشبختانه چنین اتفاقی نیفتاد وحدود ساعت ۹ صبح همان روزبود که چند اکیپ آتش نشانی به آموزشگاه مراجعه کرده وبرای بازکردن توالتها اقدام کردند. اما بسیار بسیار جالب توجه بود که با تمام امکانات آتشنشانی بازهم توالتها باز نشد وموجب سردرگمی کلیه مسؤلین استان شد.

دراین حین مأمورین آتش نشانی هیچ راهی را  به نظرشان نرسید، مگر اینکه اقدام به شکافتن مسیر لوله های توالتها کنند تا مشکل را اساسی حل کنند. وای خدای من بعد از اینکه عزیزان آتش نشانی خرم آباد مسیر لوله ها را شکافتند، همه انگشت به دهان وحیرت زده با چشمهایی مملو از سؤال با این مواجه شدند که در مسیر توالت ودستشوییها اصلاً لوله ای بکار نرفته بود وپیمانکار بی وجدان وبی خدای ورزشگاه تختی خرم آباد پروژه را ناتمام گذاشته وچون کارهای زیرسازی در رؤیت عموم نبوده ونیست ، مسیرتخلیه فاضل آب رو به خاک منتهی کرده وسرآن راپوشیده است!!!!. البته در اون زمان اخلاص ومعنویات ویاد شهدا وجانبازان ، اون واقعه خیلی سخت قلمداد می شد، والان متأسفانه خیلی چیزها رنگ وبوی صداقت را ازدست داده ومردم به نسبت به آنها بیخیال شداه اند. مانند صنایع بسته بندی که صد متأسفانه چون مشتری قادر نیست در فروشگاه از محتویات واقعی آن باخبر شود تا معلوم گردد حاصل دسترنج خود را چگونه ازدست می دهد، خیلی از کسبه وبازاریون وشرکتهای تولیدی با کم فروشی واجناس بنجول وغیر استاندارد در بسته های دربسته ، مردم را فریب داده وموجب نزول عذاب الهی می شوند.

در اون زمان بخاطر مأموریتی که درپیش بود و اعلام نیاز مناطق عملیاتی دفاع مقدس ،تنها فکرمان شده بود باز شدن توالتها و از پیگیری موضوع جنایت پیمانکاری که درزمان شاه ملعون این پروژه را ناتمام انجام داده وبود، غافل شدیم وتاکنون هیچکس به این موضوع نپرداختمه حتی مسؤلین وقتی که پیگیری مطلب جزو وظایف اصلی آنها محسوب می شد!.

دراین آموزشگاه کربلا خاطرات بسیار بسیار جالب وزیبایی اتفاق می افتاد که اگر خداوند فرصتی عطا فرماید وانشاالله در خاطرم تجسم گردد ، برای خوانندگان محترم به نوشته تحریرخواهم آورد.

خاطرات دیگری از برادر جانباز ایثارگر علی میرزاجمالی نیا

هنوز یادم هست سال ۶۱ بود در سپاه تازه عضویتم از بسیجی به عضویت رسمی تبدیل شده بود وبا آن سن کم که اون موقع حدود ۱۸ سال بیشر نداشتم ، مجدداً از طرف سپاه لرستان مأمورشدم تا یک سال به کردستان اعزام شوم. برای اینکه بهتر بتونم گذشته شرین وبه یاد ماندنی همنشینی با شهدا ورزمندگان را تداعی کنم ، لاجرم می بایست از قبل وبعد خاطراتم گذری بر واقعیات داشته باشم تا انشاالله بخوبی از پس این تکلیف انقلابی و حماسی برایم.

خاطره از اونجا شروع می شد که سپاه هر از چندگاهی به کارکنان خود دستور می داد که چند ماهی را در جبهه های حق علیه باطل حضور یابند وشرافت وکرامت پاسداری خود را از انقلاب ومیهن اسلامی به موقع اجرا بگذارند. در ابتدا مأموریت کارکنان سه ماهه وبه تدریج شش ماهه وبعضاً به یک سال نیز می انجامید. من تازه از مجروحیت عملیات طریق القدس و فتح بستان از بیمارستان ترخیص شده بودم که بعد از مدت کوتاهی دوباره می بایست به کردستان اعزام شوم. موضوع از این قرار بود که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی به مجریان تحت امر خود دستور داده بود که قرارگاه حمزه سید الشهدا را در شهر ارومیه که اون موقع قرارگاه بعثت دراون مستقر بود ، تشکیل دهند وبرای تشکیل آن در سراسر سپاههای کشور نیروبفرستند.

سپاه لرستان نیز برای این مأموریت هفت نفر را انتخاب کرده و با مأموریت یکساله اونها موافقت کرده واقدام به اعزام آنها نمود. تا جایی که درخاطرم میاد اسامی اون هفت نفر به قرار زیر بود.

۱-      محمدحسن ظهراب بیگی ۲- زنده یاد علی میرزا پاپی (جمالی نیا) ۳- محمود حسنوند ۴- قاسم رضایی ۵- شهید جلال کاوند از برادران بروجرد ۶- دونفر از برادران خرم آبادی که از افشای نامشان معذورم وبعداً سپاه اونهارو  بخاطر یک سری مسائل محرمانه اخراج نمود

البته انتخاب این هفت نفر برای اعزام به کردستان، خود نیز یک حکایتی دارد که از حصوله این بحث خارج است وشاید در مواردی دیگه به آن اشاره نمایم ولذا بعداز گرفتن برگه های مأموریت تکی ( هرنفر یک برگ مأموریت جداگانه) راهی خوزستان (منطقه هشت)واز اونجا با دریافت برگه اعزام به وسیله هواپیمای سی ۱۳۰ نظامی راهی ارومیه شدیم. من از میان عزیزان همراه، بیشتر برادر علی میرزا جمالی نیا رومی شناختم. چون قبلاً در قرارگاه آموزشی کربلا با هم همکار بودیم؛ واخلاص ومعنویات پاک اون که بیشتر از دیگران مرا مجذوبش ساخته بود،موجب گشته بود تا با وی صمیمیتم بیش از پیش افزونتر شود ومرا دراین مأموریت خطیر گرمی بخشد.

دروان زمان زنده یا علی میرزا جمالی نیا حدود ۲۲ سال داشت (متولد سال ۱۳۳۹ )و چهار سال از من بزرگتر بود وقویاً از تجارب جنگی وجبهه بیشری برخورداربود. پس از اینکه به شهرستان ارومیه رسیدیم وبه قرارگاه بعثت معرفی شدیم، (چون هنوز قرارگاه حمزه سید الشهدا تأسیس نشده بود) کارگزینی قرارگاه به فراخور حال هرکدام از نیروها وتجاربی که داشتند ، اونها را به واحدهای مرتبط معرفی کرده ولاجرم مدت کوتاهی رو می بایست از همدیگر جدا خدمت نماییم. من چون قبلاً در قسمت اجرائیات و سپس اعزام نیروی  واحد عملیات سپاه لرستان خدمت می کردم، به معاونت عملیات قرارگاه بعثت معرفی شدم ودر اون زمان با سردار بی ادعای شهید محمد بروجردی که مسؤل معاونت بود آشنا شدم. ( انشاالله خاطرات اونرو درزمان دیگری بازگو می کنم ) دراین موقع برادر علی میرزا جمالی نیا نیز به پیشناد خود ، درخواست نمود که در امورات عملیاتی که با دشمن سینه به سینه روبروباشد، بکار گرفته شود. که علی رغم میل باطنیم که از او فاصله نداشته باشم ، او را به شهرستان بوکان اعزام نمودند وتوفیق یافت درگردان جندالله ودر اون اوج فعالیت ضد انقلاب درکردستان بخصوص شهرستان بوکان ،به میان عرفای مخلص بی ادعای رزمنده در شهرستان برود وبعداً به خیل جانبازی بپیوندد.

بوکان علی میرزا جمالی نیا
بوکان علی میرزا جمالی نیا

بعداز چندماهی که بنده درقرارگاه بعثت خدمت نمودم به دستور سردار محمد بروجردی به قرارگاه حمزه سید الشهدا معرفی شدم تا با همراهی برخی از عزیزان پاسدار مانند شیخ الاسلامی وچند نفر دیگر که از سایر شهرستانها به اونجا معرفی شده بودند ، واحد اعزام نیروی قرارگاه رو اداره نماییم.

هنوز چن ماهی از حضور اینجانب در قرارگاه حمزه نگذشته بود که از انجام امورات اداری وخسته کننده بخصوص احساس دوری از رزمندگانی که شب تا صبح با دشمن مفلوک وملعون دست وپنجه نرم می کردند؛ به تنگ آمده واز مسؤلین امر تقاضا نمودم مرا به شهرستانهای تابعه که بطور مستقیم با ضد انقلاب درگیر هستند، اعزام دارند. دراین موقع خودم شهرستان بوکان را انتخاب نموده وسریعاً به اونجا اعزام شد. خوشحالی من از حضور در شهرستان بوکان بیشتر بخاطر این بود که می دیدم زنده یا علی میرزا جمالی نیا در اونجا حضور دارد ومی توانیم در کنار یکدیگر …. بیافرینیم.

اما صد تأسف از اینکه وقتی به شهرستان بوکان رسیدم و می خواستم با ایشان در یک واحد خدمت نمایم، متوجه شدم وی چندی قبل توسط مین ضد نفر مجروح شده وپایش قطع گردیده ودر بوکان حضور ندارد. خیلی متأثر شدم وهیچ کاری هم از دست من برنمی آمد؛ جز صبر ولطب دعای خیر برای ایشان وموفقیت رزمندگان اسلام.

دراون زمان من در واحد عملیات سپاه بوکان که شهید حسینی از برادران استان مازندران بود، مشغول بخدمت شد. یادم هست گردان ضربت جندالله که با فرماندهی شهید غلامعلی دریانورد اداره می شد وایشان نیز از برادران استان مازندران بود ، درحوالی بیمارستان شهرستان بوکان در ضلع جنوب غربی مستقر بود و زنده یا علی میرزا جمالی نیا نیز در اون گردان ضبیت خدمت می کرد، شهید دریانورد از اون خیلی برایم تعریف می کرد وهرموقع وقت می کردم نزد وی می رفتم تا از رشادتهای زنده یا علی میرزا جمالی نیا برایم تعریف نماید. چنتای آنها بخاطرم هست که اگه خداوند یاری نماید اونها رو برایتان بازگو می کنم. وقتی درگیری در محورهای بوکان {مانند محور بوکان به نقده ، محور بوکان به سقز ، محور بوکان به سردشت ( که از خطرناکترین محورهابود) و محور سد بوکان} اتفاق می افتاد وضدانقلاب موفق می شد دراین محورها کمین نماید، گردان ضربت جنداللهکه معمولاً از نیروهای جان برکفی تشکیل شده بود وبرادر زنده یا علی میرزا جمالی نیا نیز یکی از اونها بود، به محل درگیری اعزام می شد؛ وبا رشادت هرچه تمامتر موجب شکست ومتواری شدن ضدانقلاب می شد.

گاهی وقتها نیز دشمن ملعون با ایجاد یک کمین غیرواقعی قصد بدام انداختن گردان جندالله را می نمود که در اکثر مواقع به ناکامی ضدانقلاب روبرو می انجامید؛ ودر اندک مواقعی با درگیریهای بسیار جانانه از طرف گردان همیشه هوشیار جندالله ، موجب تارومارشدن ضدانقلاب که معمولاً از نیروهای حزب منحله دمکرات وکومله وافراد منافق وسلطنت طلبها بود، می شد.

در یکی دوتا از این مأموریتها که بنده با برادر شهید غلامعلی دریانورد همراه بودم ، ایشان از شجاعت ودلاوری بی نظیر زنده یا علی میرزا جمالی نیا برایم تعریف می کرد ومی گفت در چندتا از این درگیریها که ما به کمین ضدانقلاب افتاده بودیم ، زنده یا علی میرزا جمالی نیا با جرأتی مثال نزدنی با ضدانقلاب می جنگید ودر یک مورد بعد از چند ساعت درگیری با ضدانقلاب ،حتی فشنگ هایمان نیز به اتمم رسیده بود وهرچه اونها به ما می گفتند تسلیم شوید؛ زنده یا علی میرزا جمالی نیا به آنها سنگ پرتاپ می کرد ومانع دستیابی ضدانقلاب به اهداف شومشان می شد. ومی گفت در خیلی مواقع من از جرأت وجسارت ایشان به وجد درمی آمدم ونیروهای گردان رو با روحیه بالاتری هدایت می کردم.

اما حکایت برخورد مین با پای زنده یا علی میرزا جمالی نیا رو ایشان چنین تعریف می کرد. شهید دریانورد می گفت وقتی مه زنده یا برای سرکشی به پایگاههای محور سد نقده راهی بود و در ابتدای روز به پایگاه به احتمال قوی گفت حمامیان رسیده بود وقصد بازدید از یکی از سنگرهای پایگاه که در همان حوالی بود ، رو داشت ( برای اینکه از نقاط قوت وضعف اون مطلع گردد وبرای آینده برنامه ریزی نماید ) با مینی برخورد نماید، که شب گذشته توسط دشمن بطوربسیار ماهرانه ای در زیر خاک در جلوی راه وردی سنگر انفرادی که در اون کسی نگهبانی نمی داد، کاشته بود.

بعداً بنده نیز زمانی که برای سرکشی به پایگاههای اطراف می رفتم از محل سنگری که زنده یا علی میرزا جمالی نیا با مین ضد نفر برخورد کرده وپایش قطع شده بود ، بازدید کردم ومحل رو دقیقاً بررسی نمودم. خداییش هرکس جز او نیز با این موقعیت روبرومی شد ، احتمال اینکه بتواند تشخیص دهی سنگر با مین تله شده یا خیر ، امکان تشخیصش بسیار سخت بود بخصوص زمانیکه عزیزان رزمنده برای اجرای مأموریتشان دائم در تردد بوده وبررسی دقیق محورها و سنگرهای متروکه ، وقت مضاعفی رو ازآنها تلف می کرد. نمونه های اینچنینی درجنگ فراوان داشتیم. مثلاً زمانی که در گردانهای خطشکن لشگر ۵۷ حضرت ابوالفضل علیه سلام خدمت می کردیم ، زمانیکه در بازکردن معبر میدان مین خطوط دشمن وقفه ایجاد می شد وحمله آغاز می گردید، وقت کاملاً حیاتی وبد وخیلی از رزمندگان دلاور بی نظیر خودرو به روی مینها می انداختند و از دیگران می خواستند از جسد اونها بعنوان پل عبوری از مینها بهره بجویند ( داستان عملیت نصر هشت و فتح ارتفاعات گرده رش استان سلیمانیه عراق) ویا با تقدیم جان خود به اسلام ومسلمین ، به روی مینها می رفتند تا معبر پاکسازی شود.

به هرحال خاطره بنده از زنده یا علی میرزا جمالی نیا یک خاطره بسیار شیرین وبه یاد ماندنی شد که تاکنون لذت حلاوت وشیرینی اون ازکامم برنگرفته و درحسرت اون روزگاران الهی تازیانه بر خویشتن خویش که از قافله ملکوتی شهدا عقب افتاده می زنم. به یاد اون جانباز وایثارگر فداکا زنده یا علی میرزا جمالی نیا همه با هم بخوانیم فاتحه با صلوت     راوی       محمدحسن ظهراب بیگی

درباره ی محمدحسن ظهراب بیگی

همچنین ببینید

شهید منوچهر نوابی

 فرزند : سلطان حسین تاریخ شهادت : ۱۳۶۷/۰۳/۲۷ محل شهادت : استان سلیمانیه عراق ارتفاعات ...

یک دیدگاه

  1. مرحوم علی میرزا جمالی نیا واقعا استوره بوده اند خداوندگار بیامرزد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیام برای مدیر سایت
لطفا برای ارسال کلیک فرمایید