خانه / دسته‌بندی نشده / شهید درویشعلی شکارچی

شهید درویشعلی شکارچی

قاب شهید درویشعلی شکارچی
قاب شهید درویشعلی شکارچی

فرزند  :  حسینعلی

تاریخ شهادت  :  ۱۳۶۵/۰۲/۲۹

محل شهادت  :  حاج عمران

مسؤلیت درزمان شهادت : فرمانده گردان

محل دفن  : بهشت زهرای تهران – قطعه ۲۹ ردیف ۱۸  

سایت یاد امام و شهدا و رزمندگان استان لرستان ، بانک اطلاعاتی جدیدی را برای معرفی این شهید والامقام بازنموده، لذا ازکسانی که از وی  خاطره دارند، تقاضا می شود،تصاویر و مطالب خود را در سایت قرارداده تا با نام خودشان منتشرگردد. باتشکر، مدیرسایت

         

سایت یاد امام وشهدا مختص به شهدا ورزمندگان استان لرستان ،بانک اطلاعاتی جدیدی را برای معرفی این شهید بزرگوار افتتاح نموده است. از کلیه دوستداران شهدا بخصوص شهید مذکور ورزمندگانی که از وی خاطره دارند ، تقاضا می شود تصاویر ومطالب خود را برای انتشار ومعرفی هرچه بهتر این شهید در سایت قرار داده تا با نام شما در سایت منتشر گردد. باتشکر وقدردانی از شما مدیر سایت

 وصیت نامه شهید

بسم الله الرحمن الرحیم

به پسرم دروغ نگوئیدونگوئیدمن به سفررفته ام .نگوئید من از سفر باز خواهم گشت ،ریباترین هدیه ها رابرایش به ارمغان خواهم آورد به پسرم واقعیت را بگوئید ،بگوئید گلوله های دشمن سینه پدرت را نشانه رفته بگوئید دشمن دستهای پدرت را درمیک وپاهای پدرت را درموسیان ،سینه پدرت در شلمچه ،چشمان پدرت را درهویزه ،حنجره پدرت را درارتفاعات الله اکبر ،خون پدرت را دررود خانه بهمن شیر وقلب پدرت را درخونین شهر دریدند،اما هنوز پدرت درتمامی جبهه ها می جنگد به پسرم واقعیت را بگوئید بگذارید قلب کوچک پسرم از استعمار وظلم جریحه دار شود بگذارید پسرم بداند که چرا عکس پدرش را بزرگ کرده اند چرا مادر دیگر نخواهد خندید چرا گونه های مادربزرگ همیشه خیس است چرا پدربزرگ اعصا بدست دارد چرا عموها محبتی بیش از پیشبه او دارند وچرا پدرش به خانه برنمی گردد بگذارید پسرم بجای توپ بازی باری با نارنجک را بیامورد وبجای ترانه فریاد الله اکبر بیامورد .وبه جای جغرافبا ی جهان تاریخ اسلام و جانبازان را بیاموزد وهرروز فانسقه پدرش را ببیند وهرروز پوتین پدرش را امتحان کند هرروز اسلحه پدرش را روغن کاری کند وهرروز با قمقمه  پدرش آب بخورد وبه پسرم دروغ نگوئید نمیخواهم ازادی فرزندم فربانی نیرنگ جهانخوارن باشد به پسرم واقعبت را بگوئید می خواهم پسرم دشمن را بشناسد امپریالیسم واستعمار را بشناسد به پسرم بگوئید من شهبد شده ام . بگذارید پسرم به شهیدان فکر کند بگذارید پسرم عماریاسر باشد وسربازی فدارکاری برای رهبرباشد

والسلام درویشعلی شکارچی

اشعار سروده شده توسط شهید شکارچی:

باید از فیض شهات دین حق احیا کنم                        جان خود تقدیم راه خالق یکتا کنم

  باید ازجان بگذرم درراه استقلال وطن                  میروم تا با جهادم عالمی شیدا کنم

  گر شهادت آرمان ماست،از مردن چه باک              میروم تادر بهشت قدسیان مآوا کنم

  می ستیزم با هرآنکس دشمنی با حق کند           گرچه باشد یارمن ازیاریش منها کنم

  میروم مادر،دل خود را مرنجان زفراق              گرکشتم یا کشته گردم با خدا سودا کنم

   میروم تا جان خود سازم فدای رهبرم          جان رهبر،این سخن با خون خودامضاءکنم

  گرتو ای صدیق، باور نداری میروم                       حاضرم گفتارخودرا با عمل اثبات کنم

منبع:سایت شهیدان پلدختر            http://www.shouhada.com/article-topic0-page8.html

برگه های زرین شهید درویشعلی شکارچی

سری جدید برگ های زرین شهید درویش علی شکارچی:

خاطرات رزمندگان دفاع مقدس در خصوص شهید درویشعلی شکارچی

راوی رزمنده یونس قبادی:

عملیات حاج عمران توسط بعثیها شروع شده بود عراقیها جهت تصرف شهر حاج عمران هجوم همه جانبه ای را شروع کرده و پیشرویهایی هم داشتن و زمین و آسمان از طرف بعثیها آتش و دود شده بود ، لشگر ۵۷ جهت سد پیشروی دشمن وارد منطقه پیرانشهر شد . هر کسی بدنبال انجام امورات محوله خود بود و گردانها یکی بعد از دیگری وارد منطقه میشدن و به دشمن پاتک میزدن ، من در آن عملیات در معاونت عملیات لشگر بودم و چون قبل از همه وارد منطقه شده بودیم نسبت به منطقه توجیح بودم و مسئولین گردانها رو یکی یکی به خط مقدم میبردیم و ضمن توجیه نسبت به گسترش دشمن و خطوط خودی آگاه میکردیم تا اینکه غروب یکی از آن روزها نوبت به شهید شکارچی رسید . شهید فاضل شیرازی که مسئول عملیات لشگر بود بمن گفت مسئولین گردان مالک اشتر رو تا رده فرمانده دسته آماده کن و خط ببر و ضمن توجیه آنها رو همراهی کن . این کار رو با شور و شوق فراوان شروع کردم . همراه نیروهای مسئول گردان به خط خودی رسیدیم . از روی خاکریز توجیهات لازم صورت گرفت و بعلت ناهمواریهای زیادی که داشت و مانع دید کافی نسبت به مواضع عراقیها میشد پیشنهاد کردم فرمانده گردان و گروهانها از خط خودی مقداری جلوتر برویم و با رعایت جوانب کار تا حد امکان مقداری از لابلای صخره ها جلوتر رفتیم . زمان بسیار کمی داشتیم لذا جهت وارد عمل شدن گردان در آن شب میبایست زودتر برگردیم . کار توجیه به پایان رسید و در برگشت شهید شکار چی در جلو من در حال حرکت بود نیمی از راه رو برگشته بودیم که شکارچی بمن گفت شما با بچه ها برو تا من مجددا منطقه را بررسی کنم و زودتر به شما میرسم . با توجه به حس مسئولیت پذیری که داشت گویا نسبت به کار میخواست دقت بیستری بکند تا کارش را بهتر انجام دهد . چند دقیقه ای بود که به پشت خاکریز و خط خودی رسیده بودیم که شهید شکارچی هم بما ملحق شد . بهرحال جهت آماده نمودن گردان به پیرانشهر آمدیم و وارد محوطه گردان مالک اشتر شدیم . هر کسی بدنبال کار خود بود . عده ای بدنبال تامین مهمات و عده ای سلاح خود را بررسی و تعدادی در حال تقسیم غذای شام و فرماندهان دسته ها هم در حال آمار گیری و رفع کمبودها بودن . چندی نگذشت که کامیونها و لندکروزها وارد محوطه گردان شدن و دستور بخط شدن و آمارگیری مجدد و آمادگی سوار شدن و حرکت صادر شد . بهرحال با نزدیک شدن به غروب آفتاب گردان پس از سوار شدن بسمت خط مقدم حرکت کردن . جاده را با پیچ و خمهای متعدد تا نزدیکیهای خط خودی پشت سر گذاشتیم و در محلی مناسب از ماشینها پیاده شده و در دو ستون در چپ و راست جاده به سمت خط خودی براه افتادیم . گلوله های توپ و خمپاره بصورت مداوم در دور و نزدیک ستون ما به زمین اصابت میکرد . که بر اثر اصابت گلوله در نزدیکی ستون چند نفر زخمی شدن . تا اینکه به خط خودی رسیدیم و در آنجا به شهید فاضل شیرازی برخورد کردم و با آن روحیه شاد همیشگیش با من روبوسی کرد و گفت شکارچی کجاست . شکار چی را نزد او آوردم و چند دقیقه ای با هم صحبت کردن و از هم خداحافظی کردن . من به سمت شهید شکارچی رفتم که فاضل مرا صدا زد ، بسته ای کالک و نقشه آماج تیر در دست داشت گفت هر چه سریعتر اینها را گردان ادوات برسان که امشب عملیات گردان مالک اشتر را پشتیبانی کنن . بلافاصله بسمت مقر ادوات که در پائین دره بود براه افتادم اما به واسته طولانی بودن راه قبل از برگشت پاتک گردان مالک اشتر شروع شد و همراهی با ایشان و دیدار مجدد با شهید شکارچی و دیگر یارانش را از دست دادم . شهید شکارچی در آن عملیات با ابراز لیاقت و جانفشانیهای زیاد به درجه رفیع شهادت نائل آمد و پیکیر مطهرش همچون عقابی سالها بر صخرههای حاج عمران به نظاره دیگر یاران شهیدش پرداخت . روحش شاد و یادش گرامی باد . راوی یونس قبادی

راوی رزمنده دفاع مقدس محمدرضا چگنی:

با سلام خدمت همه برادران عزیز بزرگوار بتده با توجه به مدتی این افتخار داشتم که در یک سنگر درخدمت ایشان باشم یعنی سردار شجاع بی نظیر و مظلوم سپاه استان شهد شکارجی در منطقه دربندی خان عراق گردان انبیاء با چند نفر از برادران فرهنگی که جهت امتخان از رزمندگان به منطقه اومده بودن که متعاسفانه فقط اسم چند نفر به یاد دارم برادر ماسوری برادر حسن حمزی برادر بهاروند پچه های فرهنگی بودن یکی دو دیگه هم بود اسم شون به یاد ندارم که به همرا شهید شکارچی داخل یک سنگر بودیم و اون هم اینکه خدا شاهد و گواه باش نه الان که شهید شده بیشتر وقت ها گفتم در این مدت چون شب ها غذا خشک میدادن بعداز شام اجازه نمیداد کسی ظرف ها را بشوید شب که بیدار میشد برا نماز شب تمام ظرفها را میشوشت وقتی که برای صحبانه بیدار میشدیم میگفت چگنی خدا خیرش بده نمیزاره کسی ظرفها را بشوید در صورتی که بنده با صدا ی گریه های آخر نماز شب ایشون بیدار میشودم . راوی رزمنده دفاع مقدس محمدرضا چگنی

راوی رزمنده دفاع مقدس یحیی فتح اللهی: سلام دوستان عزیز در زبیداد لشگر فقط دو تا تفنگ ۱۰۶ داشت که می بایست بر اساس درخواست گردانها روزانه به یک گردان می رفتیم و چند گلوله که سهمیه داشتیم به طرف عراقی ها می زدیم و بعد از ما عراق شروع به جواب داد ن می کرد که در گردان انبیا خدمت شهید شکارچی میرسیدیم که با اخلاق خود همیشه مارو شرمنده می کرد وکلا یکی از فرماندهان بود که همه رزمندگان او را دوست داشتند . راوی یحیی فتح اللهی

راوی حسین نریمانی : با عرض سلام خدمت همه سروران بزرگ و فرماندهان عزیز و یادگاران دوران طلایی دفاع مقدس واقعا امشب از خاطرات به یادماندنی و گنجینه های دفاع مقدس در رسای سرداری بزرگ ، مجاهدی نستوح و عارفی گمنام از تبار لرستان قهرمان شهید شکارچی که توسط همرزمان شهیدش نقل شد استفاده و بهره مند شدیم و بنده چون در لشکر ۷ ولیعصر عج بودم توفیق نداشتم از نزدیک در خدمت این سردار نام آور باشم و از خصوصیات و فضائل اخلاقی و معنوی ایشان بهره مند بشوم ولی بیسم چی ایشان در عملیات حاج عمران یکی از دوستان و اقوام ما بنام سید مهدی موسوی بچهه دورود بود و همراه این سردار عزیز در آن عملیات بشهادت رسید و پس از سالها جنازه اش پیدا و در گلزار شهدای دورود دفن گردید . خیلی از صفات اخلاقی و نیک و تقوی و تهجد و تقید این سردار صحبت میکرد و بعنوان یک انسان مومن و الگوی تقوی و دلسوز و مهربان برای همه بود و به مصداق اشداء علی الکفار و روحماء بینهم واقعی و عملـی بود خداوند روح این سردار بزرگ و شهید موسوی شاگرد و بیسم چی ایشان را با اولیای الهی همنشین و محشور گرداند . راوی حسین نریمانی

راوی رزمنده دفاع مقدس فریدون فرزامی :

سلام نحوه آشنایی بنده با شهید شکارچی
نحوه آشنایی بنده با شهید شکارچی
اینجانب در سال ۵۹ با شهید در پادگان حمزه اشنا شدم ان زمان جهت آموزش جنگهایی چریکی که اولین دوره ان بود شهید شکارچی هم حضور داشتن هم به عنوان نیروی آموزشی وهم به عنوان مربی قطب نما حضور داشتن که حدوداً ۲ ماه در خدمت این عزیز بودیم که واقعاً این از نظر نظامی نابغه بودن که بعد اموزش اعزام شدیم به خوزستان جهت آزادسازی سوسنگرد که فرمانده ما در هنگام آموزش وقبل و بعد آموزش سردار حاج مراد حسین اسد زاده بودن عزیزان تنها حرفی که میتوان در رابطه با این شهید عزیز گفت در زمان اموزش ایشان یک نظامی به تمام معنا و با کلاس بودن که در رابطه با کلاسهایی آفند پدافند و آموزشهایی تخصصی واقعااز توان و هوش بالایی برخوردار بودن
حاج فرزامی سال ۶۳ زبیدات در خدمت ایشان بودم فرمانده نترس و شجاع گردان انبیاء از این شهید والامقام خاطرات زیادی بر جای مانده است در ان سن کمی که داشتم از نزدیک شاهد رشادت و شهامت ایشان در تمام عرصه های زمان جنگ بودم ایشان فردی دلسوز پا بکار همدوش و همراه رزمتدگان اسلام بود دوستان کم سن و سال بنده در در ان زمان در جبهه حضور داشتیم شاهد و ناظر بودند که این شهید در زمان تصدی مسئولیت گردان همیشه پیروز و ظفر مند انبیاء ارام و قرار نداشت بطور منسجم و مرتب هنگامی که سر خاک ریز در کمین مشعول نگهبانی بودیم ایشان می دانست که کم سن و سال هستم به شخصه می امدند و بهمراه هم نگهبانی میدادیم فرو تنی و نجابت ایشان زبان زد عام و خاص رزمندگان اسلام بود شب و روز را نمی شناخت پیگیر و جویای احوال رزمتدگان حتی در زمان مرخصیشان میشد ان شاء الله در شبهای اینده از این شهید والا مقام خاطرات زیادی دارم که خدمت شما عنوان می کنم.

بعداز عملیات ‌والفجر یک بنده به همراه چند نفر از بسیجیان خرم آباد به گردان محرم معرفی شدم گردان درخط شرهانی مستقر بود با یک ماشین مارابردن تاخط شرهانی سنگر فرماندهی درسخت ترین نقطه خط بود ماازطریق کانال رفتیم تا به سنگر فرماندهی رسیدیم هرچه به سمت سنگر فرماندهی نزدیکتر می شدیم بایستی بیشتر احتیاط میکردیم ودرخیلی جاها دولا دولا میرفتیم اولین کسی را که درسنگر دیدیم شهید احمدپور از پلدختر بود معرفی نامه های مارادریافت کرد ما چند نفر امدادگر بودیم هرکدام از دوستان به یک گروهان معرفی شدند شهید احمدپور باتوجه به نام پدرم منو شناخته بود دوستان که رفتند به شهید شکارچی گفتند این برادر پاسدار حاج علی بیرانوند است بمونه پیش خودمان نه بخاطر راحتی کار بلکه بخاطر سختی کار خلاصه شهیدان شکارچی واحمدپور منو توی سنگر خودشان اسکان دادند که البته یک نفر بی سیم چی ویک رزمنده دیگر هم بودند ما حدود دوماه درخدمت شهیدان شکارچی وصید عباس احمدپور بودیم دوستانی که در ان نقطه بودند می دانند چنان فاصله با دشمن کم بود کافی بود سرت را ازخاک ریز ببری بالا با نارنجک دستی سرت رامی زدند ولی اقتدار این فرماندهان عزیز وتدابیرشان طوری بود که به دلیل رملی بودن منطقه وتوفان شنی ورملی با کیسه خاکریز درست کرده بودند تا هم جلوی رملها گرفته بشه هم خاک ریز حفظ بشه اون مدت که اونجا بودیم واقعا اوج ایثار وشجاعت را درشهیدان شکارچی واحمدپور دیدم . چون‌ شهید شکارچی از فرماندهان گردان انبیاء بوده است خاطرات برادران عزیز در گروه پیشکسوتان جهاد و شهادت جهت استحضار دوستان در گروه گردان انبیاء قرار می دهیم.

بنده یازدهم شهریورسال ۶۰ توفیق این راداشتم طی حکمی از طرف عملیات بعنوان مسئول پدافند معرفی شدم.

ومهمترین ماموریتم با توجه به حساسیت شرکت نفت یک قبظه توپ ۲۳م م بود که درضلع جنوب تلمبه خانه تنگ فنی مستقر بود اولین روزماموریتم حضور در تنگ فنی وملاقات با شهید شکارچی وزنده یاد غلامرضائی بود.از قبل با شهید از نزدیک آشنائی نداشتم به محض حضورم در موقعیت مزبوربعدازمعرفی خودم واشاره مرحوم غلامرضائی در حالی که این دوبزرگوار سنن بزرگترازمن بودند مورد استقبال قرار گرفتم..شهید شکارچی قبل از سپیده دم سر موضع حاضر بود تاپاسی از شب بقیه بچها شیفتی می آمدند اکثر وقتا هم که تعدادنیرو کم بود شبانه روزی در محل کارش میماند .هر وقت برای سرکشی میرفتم یا تلفنی با ایشان تماس میگرفتم اگر بابت کم وکاستیها عذرخواهی میکردم ناراحت میشد. وتکیه کلامش با لهن شجاعانه ای که داشت میگفت برارشکارچیتان اینجاست گاها” پیش آمده بود که یا یک نفر همراه داشته درحین درگیر شدن با هواپیما ی دشمن. حتی چند بار لحظه درگیر شدن خودش بتنهائی با هواپیمای دشمن درگیر شده بود.بطوریکه در یکی از بمبارانهای شدید موضعهای دیگر که یگانهای همسایه بود پشت توپها دوام نیاورده بودن .خودش بتنهائی استقامت کرده بود گزارش که رسید سریع به منطقه رفتم خیلی آمده بودند از استانداری ،ارتش ،شرکت نفت .
مدیرشرکت نفت تنگ فنی آمد در حضورم مسئولینیکه حضور داشتند.خیلی پریشان قسم خورد که اگر این یک قبظه توپ اینجا نبودامروز آثاری از این تلمبه خانه باقی نمیماند وآن قهرمان کسی نبود جز شهید شکار چی .
تمام آن دوران وبعدها درهرجا باهم روبرو میشدیم با آن روحیه دلاور مردی وشجاعت بی نظیرش خاضعانه با بنده برخورد میکرد شرمنده ام میکرد .با این لحن فرمانده .
در بحث حاج عمران موقع خدا حافظی بازهم منوشرمنده خودش کردوقتی خبر شهادتش تائید شد واویلائی بود . عزیزانیکه حضور داشته اند بهتراز بنده باخبرند.امیدکه ازیاد وراهشان بهره مندشویم .انشاالله.

خاطره بعدی اینکه با عرض سلام ادب احترام شبخیر خدمت عزیزان پیشکسوت بله این حقیر در گردان انبیاءبودم زمانی که در منطقه زبیدات عراق محوری که تحویل تیپ ۵۷ بود خیلی وسعت داشت یاد دارم شهید بزرگوار شکارچی از اولین گروهان که شهید جوزی امیری بود تا آخرین گروهان که ما بودیم هرشب سرکشی میکرد یعنی بعداز نماز مغرب عشاء شروع تا نماز صبح

خاطره بعدی اینکه سلام وعرض ادب و احترام محضر همرزمان گرامی بنده هم خاطره شیرینی از شهید بزرگوار و دلاور شهید شکارچی داشتم مجالی پیش آمد تا این خاطره را بیان کنم سال ۶۴ در منطقه در بندیخان در مقر گردان انبیا در خدمت این بزرگوار بودیم فصل پائیز شاید حدود آبان ماه بود و چند روز پشت سرهم باران باریده بود به نحوی که زمین تا عمق زیادی از آب اشباع شده بود سنگرهای واحد های گردان در داخل شیاری روبروی هم دو طرف دره ایجاد شده بود چادری هم که جهت نگهداری اقلام تدارکاتی در یک سمت دره در شیب تندی برپا شده بود بنده از سمت جاده به سمت مقر گردان در حال حرکت بودم که ناگهان توپخانه عراق شروع به شلیک به سمت مقر گردان کرد چند گلوله توپ دورو بر مقر روی تپه ها خورد یکی از گلوله ها هم بالای چادر مذکور خورد و مقداری گل به بدنه چادر برخورد نمود شهید شکارچی که ناظر صحنه بود با دیدن بنده با همان لحجه شیرین مرا صدا زد و گفت (هه کور سیلی د چادربکو پتویان ترکش نسوزنه) لازم به ذکر است مقاری پتوی نو داخل گونی که تازه آورده بودند داخل چادر بود در همین حین که به سمت چادر میرفتم و شاید به ورودی چادر رسیده بودم زوزه گلوله دیگری که به نظر میرسید خیلی نزدیک است بلند شد بنده فقط فرست کردم خودم را داخل کانالی که در سمت بالای چادر کنده بودند جهت انحراف آب باران از چادر پرت کنم گلوله توپ درست چند متری بالای چادر اصابت کرو و حجم زیادی گل را روی من و چادر انداخت همرزمان که به داخل سنگرها رفته بودند بعد از فرو نشستن ترکشها بییرون آمدند و با توجه به اینکه قبل از انفجار گلوله بنده را در همان مکان دیده بودند بنده هم بعد از برخورد گل لای روی بدنم فکر میکردم ترکش خوردم تا لحظاتی بدون حرکت در همان کانال خوابیده بودم دوستان فکر کرده بودند که بنده کلاً از بین رفته ام بعد از لحظاتی که احساس کردم جایی از بدنم درد نمی کند از جا بلند شدم که بچه ها با دیدن صحنه زدن زیر خنده.

شهید شکارچی نقل می کرد در جبهه پاسگاه زید یک تک تیرانداز ( قناسه )دشمن بود که مدام از ما تلفات می گرفت وچند نفر از بچه ها را شهیدکرد . تصمیم گرفتم شناسایی اش کنم رفتم یک کلاه آهنی را بعنوان فریب جلوی سنگر نگهبانی گذاشتم و خودم در جای دیگر به انتظار کمین کردم . تک تیرانداز اقدام به تیراندازی
کرد و مشخص شد کجاست من هم سریع شلیک کردم و او را بهلاکت رساندم . سلام و درود خدا بر همه شهیدان.
خودم در منطقه زبیدات راننده بلد زر بودم که بنا به درخواست شهید شکارچی قصد تقویت خاکریز را داشتند به آنجا همراه یکدستگاه بلدزر رفتم سر و صدای بلدزر هم که معلوم است دقیقا خاکریز گروهان شهید مدهنی را خواستم تقویت کنم که شهید شکارچی برادران حمید بهاروند و شهید میرزاعلی دریکوند را مامور کرد که در جلوی خاکریز بروند که دشمن بلدزر را با آرپیجی نزد و خودش هم بیرون از سنگره ماند تا حداقل ساعت سه شب چندین بار که من از ایشون خواستم که به داخل سنگر برود که شاید دشمن خمپاره‌ای یا گلوله ای شلیک کند ایشون آسیب نبیند ولی قبول نکرد و آن شب همیشه در ذهن من مونده وماندگار شدهیاد تمام شهدا را گرامی می داریم شهید شکارچی قبل از عملیات حاج عمران اقدام به تهیه وصیتنامه در پادگان شهید شفیع خانی کردند پر محتوا و آموزنده .
این وصیتنامه به خط زیبای سید بزرگوار سیدعبدالحسین ذرهون نگاشته شد خدا رحمتش کند. راوی رزمنده دفاع مقدس فریدون فرزامی

راوی رزمنده دفاع مقدس علی محمد نظری :

خاطرات با شهید شکارچی بسیار است در هر زمینه ای میتوان از او سخن گفت

درمنطقه زبیداد از کله قندی بطرف رودخانه میمک دران پستی وبلندیها گله های اهو وبزکوهی وجود داشتن، انها به بوی باروت وانفجارها هم عادت کرده بودند، یک روز تابستان برای شنا به همراه تعدادی از دوستان عازم رودخان میمک بودیم، دربین راه ناگهان با تعدادی اهو که از سمت رودخانه می امدند مواجه شدیم، انها تا ماشین را دیدند رم کردند، ولی یکی از دوستان پیاده انها را تعقیب نمود ما به رودخانه رسیدیم ومشغول شنا بودیم ،که ان دوستمان یک لاشه اهو را بردوش داشت وبه کنار رودخانه رسید، همه ما از اب بیرون امدیم وقرار شد همانجا انرا کباب کنیم،، بنده برحسب رفقاتیکه با شهید شکارچی داشتم گفتم یکی از رانها را برای او ببریم بقیه دوستان هم استقبال کردند، زیرا همه اورا دوست داشتن،، غروب وقتی که به سنگر رسیدیم ،من سهم شهید شکارچی را با خود بردم واز دوستان خداحافظی کردیم ،وقتی که وارد شدم وموضوع را برایش تعریف کردم. ارام خنده ای کرد و بالهجه شیرین همیشگی خود گفت فلانی. همین امروز بخشنامه ای امده وکشتن شکار را ممنوع کرده، شما چون از ان خبر نداشتید حجتی ندارید ولی من نمی تونم از این گوشت میل کنم، من هم گفتم پس ما هم نباید از ان استفاده کنیم لذا ران شکار را برای دوست عزیزم زنده یاد محمد عباس نصیرپور فرمانده گروهان مالک فرستادیم. ولی نگفتیم چون بخشنامه امده ما نمی خوریم، تا روز بعد که ان بخشنامه را به همه ابلاغ کردیم، یقینا همه دوستان بر صداقت وشجاعت واخلاص شهید شکارچی واقفند. خدایش اورا با شهدای کربلا محشور فرمابید.

نظری

ماموریت به دربندی خان

پس از رها شدن تیپ ۵۷ ابوالفصل(ع) از پدافند طولانی وخسته کننده در زبیداد وجایگزین شدن نیروهای ژاندارمری، همه به پادگان شهید شفیع خانی اندیمشک منتقل شدیم، در ان زمان تیپ تنها سه گردان رزمی داشت، ثارلله به فرماندهی شهید محمد علی گودرزی که بعد از شهادت شهیدان حسن گودرزی وابراهیمی، در منطقه زبیداد. حالا فرمانده بود، گردان ابوذر به فرماندهی شهید میرصفی، که به تازگی جانشین شهید مصطفی میرشاکی شده بود وایشان هم در واحد طرح وعملیات مشغول بود، گردان انبیا به فرماندهی. شهید شکارچی، ایشان در ان ایام به دلیل جراحت در مرخصی استعلاجی بود وبعد از شهادت شهید جوزی امیری. بنده تنها بعنوان جانشین گردان بودم وقرار بود دوست عزیزم شهید زنده اقای میرهاشمی به جمع ما در گردان اضافه شود.

بعد از برگزاری مانور امادگی در جلسه شورا حاج نوری اعلام کرد که فرماندهان گردانها وتعدادی از واحدها پشتیبانی اماده باشند تا برای بازدید از منطقه جدید به غرب کشور برویم، فردای ان روز تعداد ده نفر از دوستان با دودستگاه استیشن به همراه حاجی راهی قرارگاه نجف در کرمانشاه شدیم.

در خودرو ما زنده یادسید اسمائیل موسوی(مسئول مخابرات). شهید گودرزی، گردان ثارلله شهید جلال ابراهیمی گردان ابوذر، دوست عزیزم حاج میثم دستگردی، طرح وعملیات وبنده از گر دان انبیا، در خودرو بعدی حاج حبیب سلیمانی وجمعی دیگر از دوستان بودند.

نزدیک های عصر به قرارگاه رسیدیم ، شب را درانجا استراحت نمودیم وفردا صبح همه ما در محوطه قرارگاه منتظر اتمام جلسه حاجی با فرماندهان قرارگاه بودیم، ساعاتی بعد ایشان به همراه یک نفر به جمع ما امد وگفت، من برای شرکت در یک جلسه باید به قرارگاه کربلا (اهواز) برگردم، این اقا فرمانده قرارگاه تاکتیکی فجر در منطقه دربندی خان می باشد، شما به همراه ایشان به انجا میروید، چند روز میمانیدتا کاملا با منطقه اشنایی پیدا کنید، وپس از ان به پادگان شفیع خانی برگردید.

انگاه رو بمن کرد وگفت شما اولین گردانی هستید که وارد منطقه میشوید لازم است دقت بیشتری بنمایید، وتوصیه نمود چون منطقه الوده به فعالیت ضدانقلاب است نکات امنیتی را رعایت کنیم.

پس از خدا حافظی ما به همراه فرمانده قرارگاه فجر راهی دربندیخان شدیم، وقتی که به پیچ وخم های بعد از جوانرود رسیدیم، طبیعت خشن ، دره های عمیق وپیچ های خطرناک ان مرا واداشت تا برای چگونگی چینش تامین جاده نکاتی را یا داشت کنم واین سوژه ای شد برای شهید جلال وسید اسماعیل( دوستانیکه با این دو معاشرت داشتن میدانند که با طنز وبزله گویی نقل ونبات هر محفلی بودند ومدام بگو وبخند بود)
تا اینکه مقر فجر رسیدیم.
پس از صرف شام فرمانده قرارگاه به همراه یک نفر به جمع ما امد وگفت ایشان برادر ایرانلو جانشین قرارگاه فجر میباشد، او گفت که وی بر تمام منطقه مسلط وتمام شیارهارا مانند کف دست می شناسد وازاین لحظه درکنار شماست ،برنامه تنظیم شده برای توجیه شما با ایشان میباشد.
اقای ایرانلو نقشه ای که در دست داشت را روی زمین پهن کرد، واز روی ان توضیحات لازم را دادند، چند نکته مهم در گفتار او بود، ما باید جایگزین تیپ انصارالحسین همدان میشدیم، ومسئولیت پشتیبانی منطقه با جهاد استان لرستان بود که بسیار فعال وهمه از انها راضی بودند، حضور جهاد لرستان در منطقه روحیه مارا مضاعف نمود وهمه ان جمع بسیار خوشحال بودند.

فردا صبح قرار شد بازدیدها را از خط شروع کنیم، راهی ارتفاعات شاخ شمیران شدیم، تا جائیکه امکان داشت با خودرو رفتیم،پس از ان پیاده راهی و ساعاتی بعد بر روی قله اصلی شاخ شمیران مستقر شدیم، در انجا یک سنگر دیده بانی بود که با نصب دوربین کل منطقه را رصد میکرند، گرچه با چشم غیر مسلح هم همه چیز مشخص بود، قسمت شمالی شهر دربندی خان، حوضچه هائیکه مردم برای کشاورزی از سد دربندی خان کشیده بودن،، بچه هایی که مشغول بازی کودکانه خود بودند ، تردد خودروهها درپشت ارتفاعات شاخ وجاده اصلی بغداد حلبچه ،سلیمانیه، تونلی که در دامنه شاخ بود وخوردو ها از داخل ان عبور میکردند، سد دربندی خان وحجم ابیکه تماما از کوههای ایران سرچشمه گرفته بود ودهها منظره زیبا ودیدنی در دشت حلبچه، واز همه مهمتر ارامشی که در مردم منطقه وجود داشت وبا خونسردی لازم مشغول امورات زندگی روز مره خود بودنند، انگار نه انگار خود وتمام هستیشان در تیررس ما میباشد، البته واقعیت این بود نه ما انها را دشمن فرض میکردیم ونه انان مارا دشمن خود میدانستند! وتفاوت عمده رزمندگان ما با ارتش عراق در همین نوع نگاه،به جنگ بود، رزمندگان اسلام، با رعایت تمام خلق وخوی اسلامی واارتش بعث عراق با قصاوت کامل

از انجا که ارتفاعات شاخ شمیران برکل منطقه تسلط داشت ما نسبت به تمام نقاط اطراف هم توجیه، شدیم در مقابل شاخ شمیران هیچ خط پدافندی عراقی وجود نداشت، انها روبروی شاخ سورمر در ان دست درباچه روی ارتفاعات تومرژنان بود

دند، ودرسمت چپ روبروی شاخ برددکان، درتنگه وبر ارتفاعات بمو مستقر بودند، .

گردان ما(انبیا) که بعنوان اولین گردان وارد منطقه میشد باید روی ارتفاعات برددکان ودامنه های ان به سمت پل جمهوری مستقر میشد ودر جناح چپ ما هم تیپ انصارالرسول (پیشمرگان کرد منطقه جوانرود) مستقر بود.

تردد به منطقه میتوانست از چند جهت صورت گیرد، اول همان محور اصلی جوانرود دوم از محور سرپا ذهاب به سمت ازگله سوم از محور باینگان به سمت بیزل، در ان زمان شهر نوسود هنوز در دست ضدانقلاب بود وناامنی منطقه از انجا هدایت میشد.

پس از چند روز حضور درمنطقه راهی مقر تیپ در اندیمشک شدیم، در کرمانشاه دوستان تصمیم گرفتن از مسیر نوراباد، خرم اباد برویم، از این رو غروب به نوراباد رسیدیم. قرارشد برای اقامه نماز به مسجد محل ما برویم وپس از صرف شام راهی منطقه شویم، به عمویم سفارش لازم را نمودم، پس از اقامه نماز وقتی به منزل امدیم او یک گوسفند را ذبح کرده بود وچند منقل برای درست کردن کباب از همسایه ها گرفته بود.از این بابت همیشه سپاسگزار ایشان هستم.

پس از صرف شام راهی پادگان شفیع خوانی شدیم، یک روز بعد جلسه شورا فرماندهی برگزار ومقدمات حرکت ما فراهم شد، در ان جلسه برای اولین بار با شهید علی مردان ازادبخت اشنا شدم او برای راه اندازی گردان چهارم(محبین) به تیپ امده بود.

دو روز بعد شهید شکارچی که خبر اعزام گر دان به منطقه دربندی خان را شنیده بود به جمع ما اضافه شد، کاروان ما به سمت غرب حرکت کرد، جلو کاروان شهید حاج کر دی وبنده بودیم وانتهای کاروان شهید شکارچی، چند دستگاه خودرو مسلح هم برای تامین جاده در بین کاروان مستقر کرده بودیم، شب را درایستگاه صلواتی کرمانشاه سپری کردیم، وفردا تا عصر وارد منطقه شدیم.
گروهانها را به ترتیب ، عمار ،مالک اشتر، شهید مدهنی، مستقر نمودیم، مقر گردان را هم که ازقبل انتخاب کرده بودیم .

کم کم تمام تشکیلات تیپ در منطقه مستقر گردید. واین روند تا عملیات والفجر۹ ادامه داشت، چون لشگر درگیر عملیات بود دشمن از فرصت استفاده وارتفاعات شاخ را تصرف نمود، اما این پایان کار نبود، حدود سی ماه بعد در جریان عملیات والفجر۱۰ وبیت المقدس چهار، یک بار دیگر ماموریت شاخ به لشگر ۵۷ابوالفضل(ع) واگذار گردید که شرح انرا جداگانه منتشر نموده ام، اما انچه که دراینجا باید به ان اشاره شود بعد فتح مجدد شاخ ها، برای پیگیری امورات یکبار دیگر راهی شاخ شمیران شدم . دیگر خبری از ان ارامش دوره قبل نبود ، مردم منطقه در پی جنایت ارتش بعث وبمباران حلبچه داغ دار بودن از اسمان وزمین بمب وتوپ وخمپاره میبارید، ولی از همه اینها مهمتر جای خالی دوستان وحماسه سازان بزرگ لرستان که دران دوره همه در منطقه دربندی خان حضور داشتن اما اکنون به خیل عظیم شهیدان پیوسته بودند طاقت فرسا بود
شهیدان، حاج کردی، حاج فاضل شهید شکارچی، شهیدان فیروز وحجت سرتیپ نیا، شهیدان میرشاکی، شهید حاج رحیم، شهید علی مردان ازدبخت، شهید جلال ابراهیمی شهید میرصفی، شهید گودرزی، شهید توکل مصطفی زاده، شهید جعفرکوشکی، شهید امیری، شهید بالنگ، شهید … شهید… ودهها گل پر پر شده استان ، برای لحظه ای اشکم جاری شد ودر ان غروب غمگین برای همیشه از شاخ ها پایین امدم، اما نمی دانستم زمانیکه دست به قلم میشوم تا تنها گوشه ای از ان حماسه ها را بنگارم. جای خالی فاتحان پیروز دربندی خان هم رغم خواهد خورد. زنده یاد حمید قبادی، فرمانده اطلاعات وعملیات در فتح شاخ شمیران، زنده یاد حاج اصغر لشنی،، فرمانده گردان محرم، زنده یاد حاج ولی حسنوند فرمامده گردان کمیل، زنده یاد حاج احمد مدهنی فرمانده گر دان بعثت، زنده یاد حاج سید فتح الله موسوی پدر فرمانده گردان حمزه که همیشه جلوتر از پسرش بود ودر چند سال پیش در سفر مکه درکنار بیت الله الحرام دارفانی را واع ودر همانجا دفن گردید.

یاد وخاطره همه حماسه سازان ایران اسلامی وامام شهیدان گرامی باد . راوی رزمنده دفاع مقدس علی محمد نظری

راوی رزمنده دفاع مقدس اسدزاده :

سلام عرض ادب واحترام به ارواح طیبه شهدا خصوصا” شهیدوالامقام سردارسرافرازدرویشعلی شکارچی
به این امید که توان اشاره به گوشه ای ازآشنائی با آن عزیز رابه سمع دوستان برسانم.
بنده یازدهم شهریورسال ۶۰ توفیق این راداشتم طی حکمی از طرف عملیات بعنوان مسئول پدافند معرفی شدم.

ومهمترین ماموریتم با توجه به حساسیت شرکت نفت یک قبظه توپ ۲۳م م بود که درضلع جنوب تلمبه خانه تنگ فنی مستقر بود اولین روزماموریتم حضور در تنگ فنی وملاقات با شهید شکارچی وزنده یاد غلامرضائی بود.از قبل با شهید از نزدیک آشنائی نداشتم به محض حضورم در موقعیت مزبوربعدازمعرفی خودم واشاره مرحوم غلامرضائی در حالی که این دوبزرگوار سنن بزرگترازمن بودند مورد استقبال قرار گرفتم..شهید شکارچی قبل از سپیده دم سر موضع حاضر بود تاپاسی از شب بقیه بچها شیفتی می آمدند اکثر وقتا هم که تعدادنیرو کم بود شبانه روزی در محل کارش میماند .هر وقت برای سرکشی میرفتم یا تلفنی با ایشان تماس میگرفتم اگر بابت کم وکاستیها عذرخواهی میکردم ناراحت میشد. وتکیه کلامش با لهن شجاعانه ای که داشت میگفت برارشکارچیتان اینجاست گاها” پیش آمده بود که یا یک نفر همراه داشته درحین درگیر شدن با هواپیما ی دشمن. حتی چند بار لحظه درگیر شدن خودش بتنهائی با هواپیمای دشمن درگیر شده بود.بطوریکه در یکی از بمبارانهای شدید موضعهای دیگر که یگانهای همسایه بود پشت توپها دوام نیاورده بودن .خودش بتنهائی استقامت کرده بود گزارش که رسید سریع به منطقه رفتم خیلی آمده بودند از استانداری ،ارتش ،شرکت نفت .
مدیرشرکت نفت تنگ فنی آمد در حضورم مسئولینیکه حضور داشتند.خیلی پریشان قسم خورد که اگر این یک قبظه توپ اینجا نبودامروز آثاری از این تلمبه خانه باقی نمیماند وآن قهرمان کسی نبود جز شهید شکار چی .
تمام آن دوران وبعدها درهرجا باهم روبرو میشدیم با آن روحیه دلاور مردی وشجاعت بی نظیرش خاضعانه با بنده برخورد میکرد شرمنده ام میکرد .با این لحن فرمانده .
در بحث حاج عمران موقع خدا حافظی بازهم منوشرمنده خودش کردوقتی خبر شهادتش تائید شد واویلائی بود . عزیزانیکه حضور داشته اند بهتراز بنده باخبرند.امیدکه ازیاد وراهشان بهره مندشویم .انشاالله. راوی رزمنده دفاع مقدس اسدزاده :

 

آشنایی با شهید* اواخر سال ۱۳۶۳ بود که درمنطقه زبیدات عراق با شهید بزرگوار جوزی امیری آشنا شدم و مدت ۸ماه درخدمت ایشان بودم.نحوه آشنایی بنده با شهید امیری بدین صورت بود که من تازه به منطقه اعزام شده بودم،درمحوطه سنگرهای فرماندهی و واحدهای گردان بودم که یکی از رزمندگانی که آنجا بودند جلو آمدو دست خود را به گونه ای به طرف من بلند کرد که گویی خبرنگاری است که میکروفُن در دست دارد، پرسید لطفاً خودتان را معرفی و بفرمائید از کجا اعزام شده اید؟و سوُالاتی که معمولاً خبرنگاران در زمان جنگ از رزمندگان می پرسیدند،تکرارنمود.من که درآن زمان نوجوان بودم و هنوز با اخلاق و خُلق وخوی آن عزیزآشنایی نداشتم،باسردی با ایشان برخورد نمودم ولی پس ازمدتی جذب اخلاق و مهربانی هایش شدم و در مدت خیلی کوتاهی با او دوست شدم،ایشان محبوب همه رزمندگان بود.با این که خودروی فرماندهی دراختیارش بودولی بارها با بنده پیاده مسیرپانزده کیلومتری خط مقدم تا حمام صلواتی را طی نمود و حاضر نمی شد از وسیله نقلیه و حتی موتورسیکلت های گردان که دراختیارش بودند استفاده نماید.شوخ طبعی او برای روحیه بخشی به رزمندگان دیدنی بود.چابکی و تیزبینی شهیدامیری سبب شده بودکه شهیدوالامقام درویشعلی شکارچی ماموریت های ویژه را به ایشان محول نماید.همه کسی جرات نمی کردترک موتوراوسوارشودچون ایشان باموتورهمانند پرنده ای ازخاکریزها،تپه ها ودره ها می پرید. * راوی : امید باباخانی ؛ معلم بسیجی و از همرزمان شهید جوزی امیری.

 

 

درباره ی محمدحسن ظهراب بیگی

همچنین ببینید

شهید منوچهر نوابی

 فرزند : سلطان حسین تاریخ شهادت : ۱۳۶۷/۰۳/۲۷ محل شهادت : استان سلیمانیه عراق ارتفاعات ...

۲ دیدگاه

  1. یاد شهید عزیز درویش علی شکارچی بخیر. قبل از پیروزی انقلاب درزمان طا عوت در استان لرستان شهرستان پلدختر رسم بر این بود که در ایام ماه محرم روز عاشورا اهالی روستا به نیابت شهدای دشت خونین کربلا علم می بستند ومسافتی به طول چهار کیلومتری را پیادهروی کرده و برای شهدای مظلوم کربلا عزاداری می کردند که علم عزاداری هیئت سینه زنی امام حسین ع روستای انا رو سراب حمام را شهید شکارچی به تنهایی حمل می کردند.. یادش بخیر.

  2. سلام بر شهدا و سلام بر شهید شکارچی
    و سلام بر شما برادر عزیز
    مطالب و خاطرات خوبی بود.
    رزمنده و‌جانباز عزیز ، مرحوم محمدرضا درخشان (حسنوند) هم خاطره ای از ایشان نوشته که در نت پخش شده است. مثلا در سایت نوید شاهد جستجوی شهدا هست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیام برای مدیر سایت
لطفا برای ارسال کلیک فرمایید