خانه / دسته‌بندی نشده / خاطرات پیشکسوتان جهاد و شهادت دفاع مقدس لرستانی

خاطرات پیشکسوتان جهاد و شهادت دفاع مقدس لرستانی

خاطرات سردار سرافراز شجاع سپاه اسلام شهید علی حسن نوری از لسان رزمنده پیشکسوت دفاع مقدس افشین معظمی گودرزی 

دو دسته از گردان ثارالله به تعداد ۵۲ نفر در پایین ارتفاع قمیش مستقر شدیم .هیچ یک از افراد نسبت به وضعیت منطقه اطلاعات کافی نداشتند .شبهای قبل تپه در دست نیروهای ۵۷ بوده شب فبل عراق حمله کرده بود وگردان مستقر روی قمیش با دادن تلفات زیاد عقب نشینی کرده بود .تعدادی از نیروهای لشگر نثر مشهد سعی در بازپس گیری قله داشتد ولی موفق نبودند .تعداد زیادی از شهدا و مجروحین ۵۷و نیروهای مشهد روی تپه یا قله بودند .در این حال ارتفاع کامل در تصرف نیروهای عراقی بودند ولی نیروهای گردان ثارالله وشاید ان موقع هیچ کس به این امر مهم اگاهی نداشتند؟ بنده از طرف علی حسن به همراه شهید ساکی .شهید رحمانپور .شهید کیومرث معظمی گودرزی و شهید کماسی مامور تهیه مهمات برای نیروهاشدیم که با مراجعه به انبار مهمات که در پایین تر تپه قرار داشت رفتیم ولی متاسفانه هیچ گونه مهماتی نبود ؟ فقط مقداری کنسرو وکمپوت انجا بود که همه مواد غذایی را جمع اوری وبه محل استقرا گردان اوردیم .حالا دیگه عراقی ها فهمیده بودند .ماشین لنگرز را به رگبار گرفتند .ماشیین ماند بین ما وعراقی ها داخل ماشین نقشه منطقه .کدو رمز بیسم بود .شهید حسینی با فداکاری وگذشتن از کمین عراقی ها وبه هلاکت رساندن تعدادی از انها ماشین را تخلیه نمود وکل اسناد را اورد.ساعت بسرعت سپری می شد هوا کاملا تاریک شده بود .علی حس نوری نیروها را به دو دسته تقسیم کرد .محل اسقرار نیروها را مشخص نمود .تا اینکه ساعت ۳ نصف شب فرماندهی لشگر با ایشان تماس می گیرد و فرمان حمله برای پس گیری ارتفاع را می دهد..علی حسن نیروهای کادر را فرا می خواند وموضوع را مطرح می کند .هر کس نظر خود را بیان می کند نظرات مختلفی مطرح شد عده ای با وضع موجود تردید داشتند .کمیود مهمات .نداشتن اگاهی از وضیت دشمن .در پایان شهید علی حسن نوری تصمیم به حمله وپس گیری تپه می نماید .وی تمام نیروها را جمع می کند اخرین دستورات را ابلاغ میکند

دوقسمت تقسیم شدند هدف دسته اول درگیر شدن ومشغول کردن نیروی بعثی بود تا دسته دوم بتواند از سمت چپ وجاده مشرف به ارتفاع خودرا به نیروهای عراقی برسانند واین باعث شد یک نقطه یا منطقه خالی بین دودسته بوجود آید و باتوجه به کمی نیرو ما دسته شهید حسینی را نمیدیدیم وآنها هم همچنین فقط ارتباط از طریق ببسیم بودوبس.

یک تیربار درزیر ارتفاع مابین شکاف دو تخته سنگ مارو زمین گیر کرده وپیشروی رو باکندی مواجه میکرد با این حال خودونیروها را به ۱۰متری آن رساندیم وکاملا صدای آنها بگوش میرسید چندین بار تیربار زده شده وصدای ناله کسانی که آنجا بودند شنیده میشد. .ولی مجددا بعداز چند لحظه شروع به شلیک میکرد .

همیشه نیروی رزمی توجه خاصی به زمینی که درآن درگیر میشود دارد وشناخت آن عامل تعین کننده ای درپیروزی یاشکست دارد وبدلیل اینکه ما غروب رسبده بودیم نتوانسته بودیم منطقه راشناسایی کنیم وهیج نیروی اطلاعاتی هم همراه مانبود این امر باعث میشد قدم به قدم وبا احتیاط بسمت جلو حرکت کنیم با چند نفر از نیروهابه

چند نفر از نیروها به چند قدمی تیربار نزدیک شدیم ونفربه نفر تغیر مکان میدادیم قرابراین شد من خودرو به پشت تخته سنگی که تنها چند قدم با آخرین سنگرتیربار فاصله دارد برسانم بعد از حرکت در حال پریدن به روی صخره ای تیربار شلیک کرد ومن رو مثل کسی که ضربه ای از مقابل به آن وارد میشود به سمت عقب پرتاب کرد وپشت تخته سنگی انداخت نمیدانم اسلحه ام کجا پرت شد که هرچه نگاه میکردم مشخص نبود تعدادی از نیروها خودشون رو به همان نقطه رساند اول فکر کرپم پام قطع شده چون هرکاری میکرم از حرکت نمی ایستاد وهمین طور میلرزید برادر کردی امدادگر خودشرو به من رسان وگفت استخون ران چپ شکسته در اثر اثابت تیر .

او مشغول بستن پا ومن یکی یکی نیروها رو صدا میزدم وهدف آنها رو مشخص وآنها رو بسمت جلو فرا میخواندم که هر وقت کسی جواب نمیداد نفر کناری او میگفت پر کشید ومن متوجه می شدم شهید شده است.

در آن درگیری شدید بود که صدای شهید نوری شنیده شد که ابتدا شهید حسینی وسپس من رو صدا می زد.

دراین زمان بدلیل درگیری شدید ومجروحیت بسیم چی تاره متوجه شدیم ارتباط مان با شهید نوری و شهید حسینی قطع شده شهید نوری رو صدا زدم و محلی که درآن قرار داشتم رو نشان دادم بعد از چند لحظه با ۵نفر از نیروها که شهید صارمی هم همراهشان بود آمدند .

شهید نوری گفت چه خبر.

من گفتم تا این نقطه پاک سازی کردیم هر چه میکشیم ،انگار جاشون سبز می شه .پرسید ازشهید حسینی خبری داری؟ گفتم چند بارصداش زدم ولی جواب نداده .هردو نفرمیدانستم عدم جواب یعنی شهید شده .دراین زمان البته گفتن این حرفها به همین سادگی نبود همه درحال تیراندازی بودند وتعدادی هم سراغ مهمات میکردند چون باشدت درگیری مهمات هم رو به تمامی میرفت وباعث می شد از سنگ هم بعنوان نارنجک استفاده کنیم تعداد نیروهای عراقی بیش از آن چیزی بود که حدس زده بودیم شاید ۱۰برابر یاشاید هم بیشتر . حالا هواه حالت گرگ ومیش به خود گرفته وشهید نوری با تعداد از نیروها توانسته بودند قدرت برتری مارو ثابت کنن. واین امر باعث شد تاحدودی نواخت شلیک به طرف ماکم شود فقط زیر پرتاب نارنجک از آن طرف ارتفاع بودیم که هر چند لحظه یک بار اطراف مان رو به لرزه درمی آورد وانفجار مهیبی صورت می گرفت.

همانطور که شب گذشته گفته شد بعدازشهادت فرمانده دلاور گردان ثارلله یک حس عجیبی در تمام نیروها بوجود آمده بود وباعث رشادت واز خودگذشتگی ودوچندان شدن حس مسئولیت پذیری وانجام تکلیف در تصرف ارتفاع درببن نیروها بعمل آمد.این عمل ازشب عاشورابه صبح و روز عاشوراتبدیل شده ونیروها سبقت در شهادت ازیک دیگر میگرفتند گویی مرگ رابه سخره گرفته بودند.

حالا هوا روشن شده بود نیروها پس از جنگ و رشادتهای جانانه توانستند خودرا به بالای ارتفاع برسانند محمد پاپی نژاد را در راس ارتفاع دیدم بسیار خوشحال شدم او راصدا زدم ونشانی یک سنگ تیربار که درست در زیر پا وحدود چند متری بود را جهت انهدام به او دادم چون سنگ تیربار درست روبرو ما درزیر ارتفاع قرار داست .چیزی نگذشت که آخرین سنگر تیربار منهدم شد وتعدای ازنیروها دیگر نیز خودشان رابه بالای ارتفاع رسانند . حدود چند دقیقه ای از گرفتن نوک ارتفاع نگذشته بود که متوجه شدیم در سمت دیگر ارتفاع مقر نیروهای عراقی وجود دارد وتا حال ما بانیروهای مستقر درخط درحال نبرد بودیم ونیرهای تازه نفس ومستقر خود رابرای باز پس گیری آماده می کردند

ولی بعداز مدتی دستمان برای آنها روشد و خود عامل این شد که آنها بفهمند مهمات ما تمام شده ودیگر پناه نمی گیرم وتا بلند میشدیم برای پرتاب به سمت مان شلیک می کردند .

دیگر کاری ازدست کسی برنمی آمد چند نفر بدون مهمات وتعدادی مجروح باید عقب نشینی صورت می گرفت اما اگر همه با هم می آمدیم نیروهای بعثی که حال به نزدیک بلند ترین نقطه ارتفاع رسیدن همه را از پشت سر به تیر می بستند از این رو به برادر کیانی وکردی ودو نفر دیگر گفتم ما باید مقاومت کنیم تا آن دسته از مجروحان که نمی تواند سریع حرکت کنند خود را به ارتفاع دوم پیش برادران مشهدی برسانند پس ما پنچ نفرماندیم وبا شلیک این برادران مانع از تیراندازی وهدف گیری از پشت سر نیروهای مجروح شدیم تا آنها خودشان را به ارتفاع دوم رساندن وتا بعثیی ها سر را بالا می آوردن این چند نفر شلیک می کردند از این رو دقت در نشانه گیری دقیق نداشتن وتنها سلاحها را بادودست به بالای سرشان می آوردن وبدون هدف شلیک می کردن . بعد که نتوانستن شروع به پرتاب نارنجک کردند از این رو ما باید به عقب می آمدیم . حالا من که تازه متوجه شدم علاوه بر تیر خوردن و شکستگی پای چپ

پای راستم هم از ناحیه ران تیر خورده وتوان اینکه روی پا بایستم وجود ندارد بنابراین دونفر دستانم را گرفتن وروی زمین میکشیدن ودونفر دیگر به سمت بعثی ها شلیک می کردن واقعنااین کار درد بسیار داشت و باعث شده که صدای من بلند بشود ولی هیج راهی جلوی ما قرار نداشت. دیگر تصمیم گرفتیم به داد وفریاد من توجه نشود وآنها من را روی زمین بکشند چون جان آن ۴نفر بخواطر من به خطر می افتاد . از این رو کنترول پای چپ دست من نبود وپای چپم مابین دو سنگ وقتی قرار گرفت صدایی همراه با درد از ناحیه زانو درآمد و مثل اینکه زانو ازجای خود در رفت .

به هرحال خودمان را به پائین ارتفاع رساندیم و همینکه خواستم بالا برویم مورد تیراندازی نیروهای بعثی قرار گرفتیم وچون هوا کاملا روشن شده (حدود ۷صبح)ومادر دید وتیر دشمن بودیم از راهی که آمدیم نمی شد برگردیم لذا تصمیم گرفتیم از سمت چپ ارتفاع حرکت کنیم وچون این راه داری پستی وبلندی وهمچنین دارای دره های عمیق وسعب العبور بود من با حالت مجروحیت باعث دست وپا گیر برای آنها بودم و جان همگی به خطر می افتداد . بنابراین به آنها گفتم من راهمین جا بگذارید وبروید اگر راه بود یک پتو بیاورید جهت حمل من اگر راه نبود شما دیگر بروید امیدتان به خدا این حرف گفتنش دراین زمان آسان است ولی آن وقت باور کنید حدود۲۰دقیقه طول کشید تا آنهاراضی به رفتن شدند.

نوشته شده در تاریخ چهارشنبه نهم اردیبهشت ۱۳۹۴ توسط افشین معظمی گودرزی

ادامه خاطرات برادر حاج حسن روزبهانی

قسمت ششم آخرین عملیات گردان ثارالله بروجرد.

بعدازینکه شهید نوری به ماپبوست قدری آتش کاهش پیدا کرد ولی همانطور که بیان شد شناخت منطقه نقش بسیار مهمی در حین عملیات دارد از این رو احتمال اینکه نیروهای عراقی در شیارها وپشت یادرز گودالی پنهان شده باشند زیاد بود وپیشروی نیروها روکند می کرد. شهید نوری قصد داشت خود رابه دسته شهید حسینی برساند ازاین رو به من گفت ۴نفراز نیروها را برای انتقال شما به عقب میزارم ومن هم با۳نفرباقی مانده به طرف نیروهای شهید حسینی حرکت می کنم که بامخالف من روبرو شد ومن میگفتم یاهمگی باهم میریم یا من جای نمیرم من همینجا منتظر میمانم تاشما بیاید اگر این چهارنفر برای حمل من بیایند دیگر کسی اینجا نیست مقداری گفت وگودراین باره کردیم ولی ایشان به آن ۴نفردستورداد تامن روبه عقب انتقال دهند وخود با شلیک به سمت نیروهای شهید حسبنی حرکت کردند اما من رازی به عقب آمدن نبودم شهید نوری حرکت کردند تا سروسامانی به نیروها بدهند وآخرین نقطه ارتفاع راتحت کنترول درآورد او به گفته خودش گفت ماتنها به خاطر تکایفی که به ما واگذار شده عمل میکنیم چند لحظه ای از جدا شدن ما نگذشته شد ما نگذشته شد شاید ۳یا۴دقیقه یک نفر از کسانی که همراه ایشان بود به طرف من آمد وگفت فرمانده نوری شهید شد گفتم هرطوری شده حرکت کنید اگرمیتوانید به بیاوریدش عقب گفت که ازناحیه سر مورد اثابت تیر قرار گرفته وبه درجه رفیه شهادت نایل شده سراغ بیسم چی رو گرفتم که گفت ایشان نیز همراه فرمانده شهید شده .

گفتن این کلمات وبیان وقایع آن روز هنوز هم برای من ویا کسانی که آن زمان درآنجابودند به خدا قسم بسیار مشگل است

وزبان قادر به بیان آن حال وهوا نیست چون همگی آن تعداد که درزمان عملیات به حدود ۲۵نفر رسیدیم وبشتر آنها میداند که شهید شدن با آگاهی کامل وتنها به گفته شهیدنوری انجام تکلیف بود وکه مارو وادار به این کارکرد . به شخصه میتوان گفته اگرتدبیر این شهید بزرگوار نبود ویا شانه اززیر رفتن به این عملیات خالی می کرد تعداد زیادی از نیرها شهید میشد چون گردانی که از برادران مشهد بودند قادر به این کار نبود و باور داشته باشیدبیشتر آنها درآنجا شهید می شدند ولی این بزگوار بااین انتخاب باعث شد آن برادران درامان باشند و آسیب کمتری ببیند.

بعداز شهادت فرمانده شهید نوری حالا احساس مسئولیت بیشر درنیروها مشاهده میشد و

وعزم آنها را در گرفتن ارتفاع دوچندان کرده بودویک حس رزمی در نیروها به چشم می خورد به هر نحوی باید از خون شهدا دفاع میشد باور کنید کار برعکس شده بود نمی دانم چرا ولی وجود داشت . دربیشتر عملیاتها درصورت شهید شدن فرمانده ممکن است نیروها ازهم پاشیده وانگیزه کم شود ولی اینجا برعکس شده بود شاید بخاطر رشادت های شهید نوری وحسینی و خیلی از بچه های دیگروشاید هیچ کس نمی خواست دوستان خودرا در آنجا جا بگذارد وبه عقب بیاید .

این که می گویند خون شهید چکارها می کند واقعأ دراینجا تداعی داشت.

حالا هوا روشن شده بود. بعداراینکه این دو.وسته به منطقه اعزام شدند شهید.علی حسن نوری به اینجانب که فرمانده دسته سوم گروهان شهید باهنر بودم اعلام کردن که نیروهایت درحال آماده نگه دار که درصورت نیاز فوری خود رابه منطقه برسانید .وبنا به دستور ایشان ما منتظر دستور بودیم وچون همراه جانشین گردان شهید محمد حسینی در منطقه ودرگیری بودند فرمانده گروهان مطهری برادر غلام رضادشتیان بودند و تنها شهید علی حسن نوری با ایشان تماس بی سیمی داشتند که ساعت ۴٫٫صبح بود انها به محل استراحت ما امدند واعلام کردن که فرمانده گردان دستور دادن که بلافاصله نیروهایت را به منطقه برسان که من بابیدارباش به نیروها آماده حرکت شدیم که بلافاصله چند دستگاه لندکروز به گردان خوراجهت اعزام ما رساندند وما سوار خودروها شدیم و.واردمنطقه درگیری رسیدیم اما دیگر دیر شده بود.چرا .فرمانده گردان وجانشین گردان به شهادت رسیده بودند .که درهمین لحظه حاج روح ا… نوری .فرمانده لشگرازسنگرفرماندهی بیرون آمده بووند.وازچهره .غمگین ایشان معلوم بود که اتفاق سختی رخ داده .که باصداکردنم اعلام کردن که نیروهایت را به عقب ببر دیگه لازم به حضور نیرو نیست که این نشان دهنده شهادت فرمانده گر ان وجانشین ایشان .وسایر نیروها بود که این چنین فرمانده لشگر ناراحت وغمگین بود که ما هم بنا به دستور نیروها را برگرداندیم اما دیگراز آمدن شهیدعلی حسن نوری وشهید محمدحسینی به گردان نشد وگردان ثارا. در غم سنگینی به سر میبرد وشهادت آنها باعث شده بود که نیروها در یک شوک سنگنین و دردناک به سر ببرند .که واقعا جای این دو دلاور همیشه درگردان احساس میشد واین چنین بود که قمیش همیشه درذهن وافکار نیروهای گردان ثارا…تازنده اند فراموش نشده ونخواهد شد..چرا.که دلاورانی از گردان ثارا… .گرفت که نامشان ورزمشان هیچوقت ازذهنها پاک نخواهد شد…نثار.روح تمامی شهدا به خصوص شهدای تک .قمیش .صلوات…الماس دعا .
جمشید پاپی نژاد…

بعد از شهادت شهید علی حسن نوری فرماندهی گردان را با هماهنگی حاج نوری فرمانده لشگر خودم بعهده گرفتم که روحیه نیروها تقویت شود.
تعدادی از نیروهای گردان به سنگر فرماندهی آمدند و اظهار داشتند که باید در آزمون کنکور شرکت کنند از طرفی لشگر وضعیت آماده باش اعلام کرده بود . از طرفی آینده نیروها از طرفی وضعیت جبهه . با توکل بخدا بچه ها را با مینی بوس گردان به بروجرد فرستادم با این شرط که فقط در آزمون شرکت کنند و سریعا برگردند همه قول اخلاقی دادند یادم نمیرود که تعدادی از آنها حتی برای سرکشی به خانواده هم نرفته بودند و با همان مینی بوس ۲۴ ساعته خود را به گردان معرفی کردند.
بعد از قبول قطعنامه‌ که برای ادامه تحصیل به دانشگاه رفتم چند نفر از آنها را که‌قبول شده‌بودند در دانشگاه دیدم و اظهار کردند که اینجانب باعث شده ام که بتوانند ادامه تحصیل دهند.
عبدالهی فرمانده وقت سپاه بروجرد

پاسدارشهید علی حسن نوری آخرین فرمانده گردان شهید ثارالله شهیدی که با دستان خالی در برابر خیل هجوم دشمن روی تپه قمیش در سلیمانیه عراق ایستاد “آخرین مدافع”…”آخرین مقاومت” آری همه بچه های گردان شهید ،زخمی وبخاطر هجمه گسترده دشمن پراکنده وحلقه محاصره تنگ تر شده بود ثقل هجوم دشمن سمت فرمانده بود، دشمن خوب دریافت کرده بود، او یک تنه یک لشگر بود! بیسیم چی شهید می گفت بعثی ها به چند متری شهید رسیده بودند وایشان مهماتی نداشت دست در خاک و سنگ می کرد و بسوی دشمن پرتاب می کرد.سردار کشکولی فرمانده محور عملیات می گفت شهید نوری اسوه تبعیت پذیری و ولایتمداری بود…بابیسیم آخرین حرفم بهش این بود علی حسن مقاومت کن … و اویک تنه ایستاد تا تیر بر پیشانیش نشست وآخرین شهید شد. پیکر پاکش همراه با پانزده نفر از همرزمانش سالیان سال بر روی قمیش همچنان از مرز بوم ایران زمین و ولایت، پاسداری می کرد. روحش شاد یاد وخاطره اش گرامی باد .
مردان حقیقت
که به حق پیوستند
از دام تعلقات دنیا رستند
چشمی به
تماشای جهان بگشودند
دیدند،که دیدنیندارد،
بستند..🌹🌹

درباره ی محمدحسن ظهراب بیگی

همچنین ببینید

شهید منوچهر نوابی

 فرزند : سلطان حسین تاریخ شهادت : ۱۳۶۷/۰۳/۲۷ محل شهادت : استان سلیمانیه عراق ارتفاعات ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیام برای مدیر سایت
لطفا برای ارسال کلیک فرمایید