خانه / دسته‌بندی نشده / شهید سید نورخدا موسوی فرد

شهید سید نورخدا موسوی فرد

فرزند : سید محسن

تاریخ شهادت : ۱۳۹۷/۰۸/۱۶

محل شهادت :شهرستان خرم آباد پس از ده سال از جانبازی صد درصد وی که روی بستر قرار گرفته بود.

محل دفن : گلزار شهدای شهرستان خرم آباد

سایت یاد امام و شهدا و رزمندگان استان لرستان ، بانک اطلاعاتی جدیدی را برای معرفی این شهید والامقام بازنموده، لذا ازکسانی که از وی خاطره دارند، تقاضا می شود،تصاویر و مطالب خود را در سایت قرارداده تا با نام خودشان منتشرگردد. باتشکر، مدیرسایت.

تاریخ تولد: ۱۳۴۹/۶/۱
محل تولد : خرم آباد
میزان تحصیلات : لیسانس
تاریخ جانبازی : ۱۳۸۷/۱۲/۱۷
محل جانبازی : پل شکسته لار زاهدان
نحوه جانبازی : درگیری با گروهک عبدالمالک ریگی ملعون

زندگی نامه
سردار سرتیپ دوم  شهید زنده سید نورخدا موسوی ، شهریور ماه ۱۳۴۹ در استان لرستان متولد شد.پدرش کارگر و مادرش خانه دار بود.

نورخدا پس از اخذ مدرک دیپلم و انجام خدمت مقدس سربازی به تحصیل در دانشگاه نیروی انتظامی مشغول شد و بعد از فارغ التحصیلی ازدواج کرد.
وی پس از مدتی زندگی در تهران به شهر زاهدان منتقل و فرمانده یگان تکاوری زاهدان شد.

سید نور خدا موسوی در تاریخ ۱۷ اسفند ۱۳۸۷ برای مقابله با گروهک تروریستی  عبدالمالک ریگی ملعون معروف به  جندالشیطان عازم به منطقه لار شد.
مدتی از شروع عملیات نگذشته بود که گلوله ی به پیشانی وی برخورد کرد و او را به زمین انداخت.
همرزمان نورخدا پیکر نیمه جانش را به سختی فراوان به بیمارستان زاهدان رساندند.

بعد از عمل ایشان بهبود چندانی در وضعیتش حاصل نشد و ایشان با درجه ی جانبازی ۱۰۰ درصد به مدت ۱۰ سال در کما به سر می برد.
از این شهید زنده دو یادگار بنام سیده زهرا و سید محمد به جامانده که ده سال در کنار مادر از این مرد آسمانی پرستاری می کردند.

سرانجام در شانزدهم آبان ماه سال ۱۳۹۷ در شب رحلت جد بزرگوارش رسول اکرم (ص) و سبط اکبرش امام حسن مجتبی (ع) به فیض شهادت نائل آمد.

برگ های زرین شهید سید نورخدا موسوی

دلنوشته‌ی سیده زهرا موسوی برای پدرش شهید زنده سید نور‌خدا موسوی

چگونه پیش چشم من نَفَس نَفَس غروب می کنی پدر🌷

و قطره قطره آب می شوی به عُمق غصه ها ،رسوب می کنی پدر….😔

🌷بسم رب الشهداء و الصدیقین🌷

بهار بودی و درخت و سرو قامتت بلند واستوار

خَزان به ریشه ات دمید و درنگاه مهربان تو نمانده رد پای از بهار

و من کنار تخت سالهای بی قراریت چه کودکانه پیرمی شوم پدر

و تشنه ام برای خنده‌ی دوباره ات، کویر می شوم پدر

همیشه خیره می شوم به اَبری دو چشم غُصه ناک تو

و چون گلوله بوسه می زنم به فَرقِ چاک چاک تو پدر

سلام ای شهیدان راه خدا
سلام ای کبوتران در خون خفته
سلامی به زیبایی تمامی خاکهایی که به سرخی خونتان رنگین شد تا امروز خاک کشورم آباد بماند.

تا چشمم به چشمان تو می افتد
نگاهم در نگاهت غرق می شود
گرمی وجودم در وجودت محو می‌شود در وجودت می گردم و تمام خاطراتت را مرور می کنم شاید یک نقطه ی تاریک در وجودت بیابم اما تو سراسر نوری بابا تو سر تا به پا ،پاکی و روشنی بابا.

بِاَیِ ذَنبٍ قُتِلَت(به کدامین گناه کشته شدی بابا!؟) به کدامین گناه سرت ر هدف گرفتند؟

به کدامین گناه تمام هوش و حواست را گرفتند؟

به کدامین گناه جان را از پیکرت گرفتند؟
به کدامین گناه لبخندت و صدای گرمَت را از من گرفتند
مقابل چشمانم ذره ذره آب شدی به کدامین گناه بابا؟

بابای قشنگم قصه‌هایم شکایت نیست،اما راستش را بخواهی بوی بی تابی میدهد و دلتنگی می دهد.

بی تابی دل خسته ی دخترکی ۷ ساله که حالا ۸ سال است دلش می خواهد آن حرفها نبود، به جایش تو بودی در کنارم.اما آهی می کشم به وسعت ۷ آسمان که سالهاست دلم را به همین قصه ها خوش کرده ام.
اینجاست که دست به قلم می شوم تا از مظلومیتت بنویسم بابا.
اما بعد از ۸ سال نوشتن غم ها واضطرابهای دلم لایِ انگشتانم این قلم می لرزد و به گمانم قلم نیز میل شکستن دارد، تقصیر قلم نیست بابا بار غمت سنگین است زیرا این بار طبیعی است اگر قلب و قلم می شکند آنگاه که نوشتن هم از غصه هایم نمی کاهد بابا.

دلم روضه می خواهد ،دلم می‌خواهد یک نفر برایم روضه بخواند و من از پسِ فَرسنگها و قرن‌ها فاصله نه برای خودم که برای رقیه اشک بریزم وبِگریَم.

رقیه جان من هم صورت غَرقِ به خون بابایم را دیده ام.من هم به خاک افتادن بابایم را دیده ام، من هم از آغوش گرم بابایم و از صدای دلنِشینش محروم شده ام. رقیه جان، من هم بعد از کربلای لار دیگر خنده ای به لب های بابایم ندیده‌ام.

بگویم و بگویم و بگویم آنقدرکه قدری از غصه هایم بِکاهم.

بابای مهربانم شاید این سالها بزرگ شده ام و قد کشیده ام اما آرزوهایم همان آرزوهای کودکانه است.
باز هم آرزو می کنم که ای کاش خوابیدنت را روی این تخت خواب دیده بودم و باصدای تو از خواب بر می‌خواستم و فریاد بر می‌آوردم چه خواب طوفانی و رویای سختی، خدا رو شکر که خواب بودم. آرزو می کنم یک دلِ سیر پای حرفهایت بنشینم بابا.

کاش این جمله ها، دکلمه ها، خواندن و نوشتن‌ها همه یک خواب بود و رویا!

اما خواب تو مرا بیدار کرده است بابا، خواب تو چَشمانم من را بی تاب کرده است.
حال که لبخندت نیست، حال که به ظاهر صدای دلنشینت نیست با نفسهایت عشق بازی می کنم بابا.

نفسهایت را از من نگیر بابا که هر نفست را به قلبم گِرِه زده ام و اگر تو نباشی من می میرم بابا.

سردار سرافرازم می دانم تو از دلتنگی زهرایت خبرداری اما می خواهی نور شوی به وسعت نورِ خدا.

پس بمان و نفس بکش ای نور خدا که خانه بی تو نور ندارد

📝جمعه ۹ مرداد۱۳۹۵

درباره ی محمدحسن ظهراب بیگی

همچنین ببینید

شهید منوچهر نوابی

 فرزند : سلطان حسین تاریخ شهادت : ۱۳۶۷/۰۳/۲۷ محل شهادت : استان سلیمانیه عراق ارتفاعات ...

یک دیدگاه

  1. سلام بر قلب صبور خانواده های عزیز شهدا

    خداوند به شما صبر زینب وار عطا بفرماید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیام برای مدیر سایت
لطفا برای ارسال کلیک فرمایید