خانه / دسته‌بندی نشده / شهید رضا یاراحمدی

شهید رضا یاراحمدی

شهید رضا یاراحمدی
شهید رضا یاراحمدی

فرزند  :  علی

تاریخ شهادت  :  ۱۳۶۳/۰۴/۲۳

محل شهادت  :  استان کردستان ایران شهرستان سردشت

محل دفن  :  گلزار شهدای روستای چالانچولان تابعه شهرستان دورود

سایت یاد امام و شهدا و رزمندگان استان لرستان ، بانک اطلاعاتی جدیدی را برای معرفی این شهید والامقام بازنموده، لذا ازکسانی که از وی  خاطره دارند، تقاضا می شود،تصاویر و مطالب خود را در سایت قرارداده تا با نام خودشان منتشرگردد. باتشکر، مدیرسایت

دهم فروردین۱۳۴۳، در روستای چالانچولان تابعه شهرستان دورود به دنیا آمد. پدرش علی، کشاورز بود و مادرش رقیه نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. به عنوان سرباز ارتش در جبهه حضور یافت. بیست و سوم تیر۱۳۶۳، در سردشت توسط گروه های ضدانقلاب بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار او در زادگاهش واقع است.

درباره ی محمدحسن ظهراب بیگی

همچنین ببینید

شهید منوچهر نوابی

 فرزند : سلطان حسین تاریخ شهادت : ۱۳۶۷/۰۳/۲۷ محل شهادت : استان سلیمانیه عراق ارتفاعات ...

۴ دیدگاه

  1. حسین یاراحمدی

    شهید رضا یاراحمدی ، شهیدی که بعد از شهادتش به زیارت امام رضا (ع) رفت:
    او در یکی از نامه هایش که برای خانواده فرستاده بود نوشته

    بود که یکی از مرخصی ها را بجای دیدار با خانواده به زیارت
    امام رضا (ع) می روم ، اما فرصتی برای رضا پیش نیامد تا شهید شد.
    خرمی دوست شهید می گوید وقتی پیکر رضا را به معراج شهدا در سردشت آوردند برای انتقال پیکر مطهر، آدرس دقیق نیاز داشتند که من به آنها آدرس دورود- چالانچولان را دادم.
    پیکر رضا را به دلیل صعب العبور و کوهستانی بودن منطقه با هلی کوپتر به پشت جبهه انتقال دادند و قرار بود دو روز بعد در زادگاهش به خاک سپرده شود اما این زمان به سه یا چهار روز طول کشید وقتی پرس و جو کردم متوجه شدم که دورود لرستان را با درود نیشابور اشتباه گرفته اند و پیکر رضا را به نیشابورفرستاده اند.
    آن زمان مرسوم بود که شهدای استان خراسان را قبل از خاکسپاری به زیارت حضرت رضا (ع) می بردند.
    وقتی این موضوع را برای خانواده رضا تعریف کردم همه گریه می کردند و گفتند که امام رئوف رضا را طلبیده بود اگر چه به دلیل مشکلات جبهه و جنگ نتوانسته بود به پابوس امام برود اما امام رئوف پیکر رضا را به عطر مرقد مطهرش متبرک ساخت و در نهایت پیکر مطهر این شهید عزیز بدون غسل و با لباس نظامی در اول مرداد ۱۳۶۳ پس از انجام تشریفات و احترامات نظامی وتشییع با شکوه توسط اهالی محل در گلزار شهدای چالانچولان ( زادگاهش ) به خاک سپردند .

    • محمدحسن ظهراب بیگی

      با سلام ودعای خیرخدمت شما برادر عزیز و با تشکر از شما بازدیدکننده محترم که با قدوم مبارکتان سایت شهدا و رزمندگان لرستانی مزین فرمودید. از لطف ومرحمت شما بابت همکاری واطمینانی که به سایت « یاد امام وشهدا » داشته و ما را در این سعادت بزرگ یاری می فرمایید، صمیمانه تشکرمی نمایم. انصافا تحت تأثیر این مطلب زیبا و عرفانی قرار گرفتم. امیدوارم از برکت دعای این شهدا عاقبت بخیر شویم. منتظر همکاری صمیمانه شما هستیم مدیر سایت

  2. حسین یاراحمدی

    آشنایی با اسطوره شجاعت و مقاومت در کردستان،تکاور یکم شهید رضا یاراحمدی

    اکثر ما در انواع کتب ،روزنامه ها، رسانه ها و جراید مختلف داستان فداکاری افراد فداکار را زیاد شنیده ایم ، افرادی مثل دهقان فداکار ( کشاورز آذری ) یا آموزگارانی که در برخی از نقاط کشور بخاطر نجات جان دانش آموزان خود جانشان را از دست داده اند و به عنوان یک فرد فداکار به مردم معرفی شده اند، اما شاید هیچگاه داستان فداکاری و جانفشانی یکی از جوانان مظلوم این شهر و دیار را نشنیده باشید تا بتوان در جوامع مختلف به عنوان یک هم وطن به آن ببالید و افتخار کنید ، شاید انتشار ماجرای فداکاری و شهادت این شهید معظم پس ازگذشت سی و یک سال ، دلیلی بر مظلومیت این جوان مومن و شهید فداکار باشد .
    هنوز زمزمه رشادت ها و شجاعت هایش در میان اهالی محل نقل محافل است ، آنهایی که سن و سالشان قد می دهد برای کوچکترها از ماجرای رشادتها و شجاعتهای یکی از جوانان و رزمندگان تیپ نوهد لشگر ۲۳ نیروی ویژه تکاور ارتش جمهوری اسلامی ایران تعریف می کنند .
    اگرچه در شهرو دیارش گمنام و معرفی نگردیده است اما اهالی یکی از روستاهای توابع شهرستان سردشت در استان آذربایجان غربی هرساله در تیرماه با نثار گل به محل شهادتش یادش را گرامی می دارند ، آنها جان، مال و ناموسشان را مدیون جانفشانیهای آن جوان کم سن و سال لر تبار می دانند . از آن سالها ۳۱ سال می گذرد اما همچنان مورد احترام اهالی آن روستاست ، روستایی در استان آذربایجان غربی شهرستان سردشت ، منطقه بیوران ، در نقطه صفرمرزی مشترک با کردستان عراق . با این مقدمه و به بهانه سی و یکمین سالگرد شهادت اسوه شجاعت و مقاومت شهید معظم رضا یاراحمدی نگاهی کوتاه به زندگی کوتاه ۲۰ ساله اما پربار این شهید ارجمند خواهیم داشت .
    شهید رضا یاراحمدی فرزند علی در نهم مهرماه سال ۱۳۴۳ در چالانچولان در یک خانواده مذهبی و کشاورز دیده به جهان گشود به دلیل علاقه و ارادت والدین این شهید به هشتمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت او را (( رضا )) نامیدند ، تولدش بسان ستاره ای روشن، شور و طراوت تازه ای در محیط خانواده به وجود آورد ، رضا دوران کودکی را در دامان پرمهر خانواده سپری می کرد ، مادرش مانند همه مادران به او علاقه بسیار داشت و با تمام توان از او مراقبت می کرد تا هر روز بزرگ و بزرگتر شود .سال۱۳۵۰ رضا به مدرسه رفت و فراگیری علم دانش را آغاز نمود. پس از اتمام دوره ابتدایی در روزهای انقلاب وارد دوره راهنمایی شد. علیرغم سن و سال کم و زندگی در روستا در فعالیت های انقلابی و ضد حکومت شاهنشاهی شرکت می نمود تا اینکه در سال ۱۳۶۰درس را رها کرد و وارد بسیج (مدرسه عشق به معبود) شد و از این طریق به جبهه های جنوب اعزام گردید او در چندین عملیات از جمله والفجر مقدماتی و رمضان در سالهای ۶۰و۶۱ علیه دشمن بعثی شرکت نمود و در مناطق مختلفی ازجمله پاسگاه زید، آبادان و جزیره مینو مشغول دفاع از میهن اسلامی شد . حدود دو سال داوطلبانه در جبهه های گرم و طاقت فرسای خوزستان در خط مقدم مردانه علیه دشمنان جنگید . در سال ۱۳۶۲ به سن ۱۹ سالگی رسیده بود و برای انجام خدمت مقدس سربازی در تاریخ ۱۸/۳/۶۲ خود را به حوزه نظام وظیفه معرفی نمود و سپاه پاسداران انقلاب اسلامی راجهت انجام خدمت سربازی انتخاب ولی درآن سالهاو به دلیل کثرت نیرو در سپاه واز طرفی کمبود نیرو در ارتش از طرف حوزه مشمولین به پادگان ۰۶ نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران در تهران منتقل شد پس از گذراندن دوره سه ماهه آموزشهای اولیه و عمومی به دلیل قد بلند و اندامی ورزیده او را جهت گذراندن دوره های تخصصی تکاوری به لشگر ۲۳ تکاوری تیپ نوهد نیروهای ویژه (کلاه سبزها) در پادگان حر تهران منتقل نمودند . دوره های سخت و طاقت فرسای تکاوری را درپادگان حر و منطقه آموزشی علی آباد قم و مناطق کوهستانی به مدت سه ماه با موفقیت پشت سر گذاشت . دوره های مختلفی از قبیل چتر بازی ، تیرطناب مرگ ،راپل، تمرین اعتماد به نفس ، زندگی در شرایط سخت ، تحمل تشنگی و گرسنگی و تمرینات رزمی و دفاع شخصی، رضا را به یک نظامی مفید و با ارزش برای یگان خدمتیش تبدیل کرده بود از این رو و بنابر نیاز، او به همراه چند نفر از همشهریانش به نامهای اصغرهداوند، ولی هداوند،بهرام پاپی،علی مرادی ومحمد حسین خرمی و … به پادگان پسوه در حد فاصل شهرستانهای مهاباد و پیرانشهرو سردشت منتقل شد . آن روزها مهاباد و دیگر شهرهای مرزی در کردستان محل درگیریهای منافقین کوردل ، کردهای مخالف،کومله ، دموکرات و عناصر ضد انقلاب بود. به گفته دوستان رضا برای پاسداری از اینگونه مناطق بیشتر از بچه های لرستان استفاده می کردند. اصغر هداوند در بیان یکی از خاطراتش در دوره آموزشی تکاوری می گوید :(( انجام تمرینات و گذراندن مراحل آموزش بسیار سخت و بعضاٌ ترسناک بود ، آیتمی مثل فرود از ارتفاع با طناب برای اولین بار برای ما بسیار سخت بود و بیشتر بچه ها سعی می کردند که جزء نفرات آخر گروه برای انجام این تمرین باشند . اما رضا بطور همیشگی داوطلب و نفر اول برای انجام تمرین بود و آنرا به بهترین نحو انجام می داد بطوریکه فرمانده ما بعد از آموزش هر آیتم رضا را صدا می زد و از او می خواست تا اولین نفری باشد که تمرین را انجام می دهد. او در ادامه می گوید رضا خصیصه های خوب زیادی داشت اما یکی از ویژگی های باارزش وی این بود که بسیار بسیار شجاع بود و شجاعت او زبانزد همه سربازان و فرماندهان لشگر بود )).
    پس از چندین هفته خدمت در پادگان پسوه، بنا به تشخیص فرماندهان و با توجه به لیاقت و شجاعتی که در وجود رضا بود او را به پایگاهی درخط مقدم منطقه مرزی در شهرستان سردشت ، منطقه عملیاتی بیوران منتقل نمودند ، منطقه ای بسیار سرد و خطرناک با کوههای تیغه ای سربه فلک کشیده و پوشیده از برف ودرخت که منافقین کوردل و عوامل ضد انقلاب به آن اشراف اطلاعاتی کامل داشتند ومحل مناسبی برای کمین آنان بود که با ایجاد کمین در مسیر تردد رزمندگان اسلام خسارات و تلفاتی را به نیروهای ایرانی وارد می کردند با نگاه به این منطقه با استفاده از نقشه جغرافیایی مشاهده می شود که مرز ایران دارای یک فرورفتگی در خاک عراق است و به همین جهت این منطقه به لحاظ نظامی از سه جهت شمال ، غرب و جنوب با کشور عراق مرز مشترک دارد و همین امر یکی از دلایل اصلی ناامن و متشنج بودن این منطقه بشمار می آید و تنها مسیر ارتباط با پشت جبهه یک جاده باریک و صعب العبور از میان کوههای بلند بود که تردد در این مسیر فقط با استفاده از نیروهای ویژه و در اصطلاح اسکورد امکان پذیر بود ، به همراه رضا ،چند تن از دوستانش از پادگان پسوه به نامهای خرمی و مدهونی به پایگاه مرزی منتقل شدند . ورود آنها مصادف با شروع یک زمستان سرد و خشن بود ، یک پایگاه مرزی با حدود ۱۰ نفر نیرو که فرمانده آنها فردی بنام بهمنی بود . تهدید دشمن از جمله منافقین و گروهک های معارض از یک طرف ، سرمای خشن ، گشت های شبانه در میان برف با ارتفای یک و نیم متری کوهستان و گرسنگی به دلیل کمبود تغذیه از طرف دیگر، زندگی را برای نیروهای آن پایگاه دشوار کرده بود اما به دلیل ایمان قوی ، روحیه بالا و آموزشهای ویژه ای که در ابتدای خدمت دیده بودند توانستند این روزهای سخت را پشت سر بگذارند . خرمی که در حال حاضر ۵۱ ساله است در یکی از خاطراتش می گوید:(( در گشت های شبانه که بصورت نوبتی انجام می گرفت هر سه شب یکبار نوبت گشت زنی افراد می شد که در دسته های سه نفره اقدام به گشت زنی شبانه می نمودند ، او می گفت رضا هر شب بصورت داوطلبانه آماده گشت زنی بود و به جای سایر همرزمانش به گشت شبانه می رفت)). او در وصف تاریکی آن شبها می گفت:((برای اینکه میزان دید در شب را امتحان کنیم، انگشت دست را در فاصله ده سانتیمتری از صورت تکان می دادیم اما به دلیل تاریکی محض قابل مشاهده نبود)) .
    رضا در همان سال در عملیات پیروزمندانه والفجر ۴ شرکت نمود ، عملیاتی کاملا تخصصی ، او توانست در این عملیات هنر رزمی و نظامی خود را به رخ دشمن بکشاند و با داشتن اندوخته و تجربه ای مفید در خدمت دفاع از میهن اسلامی باشد ، تلاش رضا و همرزمانش منجر به آزاد سازی بخشی از میهن اسلامی و ارتفاعات مهم منطقه ، تصرف پیشرفتگی دشت شیلر ، مسدود ساختن راه ورود گروهک های ضد انقلاب که از طریق دشت شیلر انجام می شد ، تصرف پادگان پنجوین و گرمک عراق و خارج ساختن مریوان از زیر دید و تیر دشمن بود که این عملیات باعث شادی و حس غرور را در میان رزمندگان اسلام بویژه نیروهای ارتش جمهوری اسلامی ایران متبلور ساخت. رضا دراین عملیات ازناحیه سر مجروح وبه مرکز درمانی انتقال که هنوز بهبودی کامل نیافته بود به یگان خدمتی خود پیوست.
    به هر حال زمستان ۱۳۶۲ با تمام مشکلاتش به پایان رسید و بهار ۱۳۶۳ فرا رسید اگرچه هوا گرمتر شده بود اما برف و یخ آن کوهستان فقط آفتاب تیرماه را می خواست تا از روی خاک پاک شود . خرمی در بیان یکی دیگر از خاطراتش چنین می گفت : (( بهار ۶۳ بود جیره غذایی به اتمام رسیده بود به دلایل مختلف و ناامنی های منطقه امکان ارسال مواد غذایی و پشتیبانی از پشت جبهه وجود نداشت حتی دیگر سیب زمینی هم نداشتیم، گرسنگی تاب و توان بچه ها را بریده بود ، رضا فکری به ذهنش خطور کرد ،او برفهای قسمتهایی از زمین که حجم کمتری داشت را کنار میزد با سرنیزه زمین را می شکافت و مارهای خفته را از دل زمین بیرون می کشید یک وجب از سر و یک وجب از دم آنها را می برید تمیز می کرد و گوشت مابقی بدن آنها را کباب می کرد و خودش با بقیه بچه ها استفاده می کردند. با این کارحدود یک هفته تا رسیدن غذا دوام آوردیم تا اینکه گشایشی شد و بالاخره با کمک نیروهای وی‍ژه و پشتیبانی مواد خوراکی ناچیزی به دستمان رسید )) .
    امیر سرتیپ جوادی منش از فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی ایران در دوران دفاع مقدس در بیان یکی از خاطراتش می گوید(( درتابستان سال ۶۳ پس از فارغ التحصیلی از دانشکده افسری با درجه ستوانی ازطرف تیپ نوهد لشگر ۲۳ نیروهای مخصوص تکاوری به منطقه عملیاتی سردشت درکردستان اعزام شدم که پس از استقرار به فرماندهی یکی از یگانهای عملیاتی وتکاوری انتخاب گردیدم ،وی می گوید در مورخه ۲۱ تیر ماه سال ۱۳۶۳ بود که به محل خدمت خود در ارتفاعات صعب العبور دوپازا و بلفت در منطقه بیوران سردشت واقع شده بود رسیدم و پس از استقرار پایگاه تکاوری را تحویل گرفتم قرار بود که سحرگاه همان شب عملیات آزاد سازی بخشی از خاک کشورمان از وجود منافقین وضد انقلابیون صورت پذیرد ، لذا لازم بود که سرکشی ازتمام نیروهای عمل کننده به عمل آمده وچنانچه مشکل ویا کمبودی وجود دارد مرتفع گردد ، او در ادامه می گوید تقریبا بعدازظهر روز ۲۱ تیرماه سال ۱۳۶۳ بود که همه نیروها آماده حرکت بودند بنا بر وظیفه از تک تک آنان بازدید می کردم که در ادامه بازدید به یکی از تکاوران مومن و ورزیده آماده رزم که اسلحه تیربار ام ژ-۳ در اختیار داشت رسیدم از اتیکت نام او احساس کردم که لر و همشهری من است ،برای اطمینان از او اسم و زادگاهش را پرسیدم ایشان خودش را رضا یاراحمدی واهل چالانچولان معرفی کرد نگاهی به او کردم پیشانی بند وی که نام الله اکبر بر آن نوشته بود نظرم را به خود جلب کرد از او سوال کردم این را برای چه به پیشانی بسته ای؟ جواب قابل تاملی داد وی با روحیه بالایی که داشت گفت برای اینکه نام الله اکبر که روی آن نوشته شده با روح وخون و وجودم عجین شود تا بعداز شهادت درقیامت یاور ونگهدارم باشد رضا گفت من فردا شهید می شوم و از این موضوع آگاهم ، سرتیپ جوادی میگوید به اعتقاد خودم خواستم به وی روحیه دهم وگفتم که انشالله مشکلی نیست ولی ایشان گفتنند که هیچ ترسی به دل ندارم بلکه این از آگاهیم است. جوادی می گوید روز بیست و دوم به من اطلاع دادند رضا شهید شده است ، اولین چیزی که به ذهنم رسید، نحوه شهادتش را پرسیدم ، که گفتند ابتدا تیر به دستش و سپس تیر مستقیم دشمن به پیشانی شهید اصابت کرده است ، در آن لحظه یقین پیدا کردم که شهید واقعا آگاه بوده و این ماجرا برای من یک خاطره بیاد ماندنی باقی ماند)).
    تابستان ۶۳ فرا رسید و هوا کاملا گرم شده بود درسحرگاه ۲۲ تیر اتفاق عجیبی افتاد! قبل از انجام عملیات سراسری، پایگاه مرزی که رضا در آن خدمت می کرد مورد هجوم و تک نظامی دشمن قرار گرفت نیروهای پایگاه به شدت زیر آتش دشمن قرار گرفتند همگی اقدام به مقاومت کردند اما در نهایت به خاطر اینکه در محاصره کامل دشمن قرار داشتند فرمانده یگان دستور عقب نشینی را صادر کرد. نیروها از ارتفاعی که از سمت غرب با خاک کردستان عراق و از سمت شرق به روستایی از توابع سردشت مشرف بود به سمت روستا حرکت کردند اما رضا نیامد، خرمی هم که از دوستان نزدیک رضا بود پیش او ماند .
    چرا رضا عقب نشینی نکرد؟
    خرمی می گفت:(( اگر پایگاه سقوط می کرد دشمن به ارتفاعات مشرف به روستا می رسید و به راحتی می توانست جان ، مال و ناموس اهالی روستا را به غارت ببرد ، به همین دلیل رضا تصمیم داشت تا با مقاومت موجب کند شدن حرکت دشمن به سمت پایگاه و روستا شود و بتواند با استفاده از این زمان و اطلاع رسانی دوستانش به اهالی روستا، آنان بتوانند با فرصت موجود اقدام به جمع آوری اموال و خانواده خود نموده و آنها را به پشت جبهه منتقل کنند . در غیر اینصورت تمامی اهالی روستا قتل عام می شد و مال و ناموس آنها به غارت می رفت .
    بعد از عقب نشینی نیروهای خودی ، رضا در یک سنگر در مجاورت پایگاه که با کیسه های پر از خاک تهیه شده بود موضع گرفت ، ساختمان پایگاه مورد اصابت چندین موشک(( آر پی جی)) دشمن قرار گرفت و بخش هایی از آن تخریب شد ، معرکه سختی بود ، خرمی اصرار می کرد که به عقب برگردیم اما رضا نپذیرفت و با اصرار زیاد رضا ، خرمی به عقب برگشت .خرمی می گوید(( رضا به من گفت به عقب برگرد و اهالی روستا را از موضوع مطلع کن ، او می گوید می دانستم چه اتفاقی خواهد افتاد ، اما رضا اصرار بر این داشت که من برگردم و اهالی روستا را مطلع کنم ، قبل از رفتنم رضا از من کمک خواست، به همراه او به یک سنگر دیگر رفتیم و یک جعبه چوبی بزرگ سبز رنگ بسیار سنگین را دو نفری به زحمت به سنگر رضا بردیم، جعبه ای بزرگ پر از گلوله تیربار ام ژ-۳ ،رضا تیربارچی قهاری بود با سرنیزه کمربند برزنتی جعبه را پاره کرد خاکهای روی جعبه را کنار زد و درب جعبه را باز کرد ، با دیدن فشنگها خوشحال شد ، نوار تیربار را درون اسلحه قرار داد و شروع به تیراندازی به سمت دشمن کرد و با اشاره سر به من گفت برو … )).
    خرمی از ارتفاع (کوه) به سمت روستا حرکت می کرد و گاهی بر می گشت و رضا را می دید که یک تنه در مقابل دشمن در حال دفاع از کیان ایران اسلامی است. او می گوید (( هنوز صد متری از رضا دور نشده بودم که صدای بلند گوی منافقین را می شنیدم که به مقدسات وملت شریف ایران توهین می کردنند داشتم برمی گشتم که رضا مانع شد و گفت جواب بی حرمتی آنها به ملت ایران را با گلوله خواهم داد )).
    ساعت حدود ۱۰ صبح بود و رضا با تمام وجود به سمت دشمن تیر اندازی می کرد ، خرمی در ادامه می گوید (( به روستا برگشتم صدای شلیک تیربار رضا را می شنیدم، با کمک سایر دوستان و با استفاده از فرصتی که رضا به وجود آورده بود توانستیم روستا را تخلیه کنیم. علیرغم تماس با پشت جبهه، اما هنوز نیروی کمکی نرسیده بود. بالاخره روستا را تخلیه کردیم صدای شلیک تیربار رضا همچنان در کوهستان می پیچید اهالی روستا و دوستانش می گویند صدای تیر تا حدود ساعت ۱ بعداز ظهر به گوش می رسید اما پس از آن دیگر صدایی نشنیدیم . نیروهای دشمن به بالای ارتفاع و سنگر رضا رسیده بودند .
    روح بلند رضا پس از یک مقاومت جانانه و شجاعانه مانند مولایش حسین ابن علی (ع) با لب تشنه به آسمان پرواز کرد و در جوار رحمت حق آرام گرفت .
    پس از این ماجرا روستا به دست دشمن افتاد و بعد از گذشت حدود ۳ روز از حادثه فرماندهان ارتش وسپاه تصمیم گرفتند که روستا و پایگاه را از دشمن پس بگیرند ، شاید پس گرفتن پیکر مطهر رضا که سه روز در ارتفاعات منطقه باقی مانده بود و تحویل آن به خانواده اش حداقل کاری بود که می توانستند انجام دهند ،لذا بنا به تصمیم قرارگاه حمزه سیدالشهدا در ساعت ۲۴ روز ۲۷/۴/۱۳۶۳ عملیات نصر برای پاکسازی روستاهای منطقه آلواتان ، دوپازا ، بلفت و تامین ارتفاعات مرزی سردشت درسه محور، سه راهی آلواتان، میرآباد و منطقه بیوران به طرف شمال توسط سرداران بزرگ از جمله سردارشهید محمود کاوه صورت پذیرفت گروه های ضد انقلاب به محض مشاهده یگانهای سپاه و ارتش،به سرعت سران خود را به عراق منتقل کردند در این عملیات که ۱۳ روز ادامه داشت ۱۶ روستای منطقه پاکسازی و ارتفاعات آن نیز به تصرف یگانهای خودی در آمد وتعداد زیادی از ضد انقلابیون و نیروهای عراقی نیز کشته شدند.
    پس ازاین عملیات پیکر مطهر این شهید عزیز را پس از سه روز به پشت جبهه انتقال داده و در سی و یکم تیرماه ۱۳۶۳ پس از انجام تشریفات و احترامات نظامی وتشییع با شکوه توسط اهالی محل در گلزار شهدای چالانچولان ( زادگاهش ) به خاک بسپارند .
    یکی از فرماندهان ارتش می گفت: وقتی قصد جابجایی پیکر شهید را داشتیم متوجه شدیم که چفیه ای به بازوی چپ او بسته شده وقتی چفیه را باز کردیم متوجه شدیم که در حین درگیری ابتدا دست چپ شهید تیر خورده و بخاطر جلوگیری از خونریزی بازوی خود را با چفیه بسته و به نبرد ادامه داده که در نهایت با اصابت تیر مستقیم دشمن به پیشانی آن شهید بزرگوار روح بلندش به همرزمان شهیدش پیوست .
    او در ادامه می گفت:(( پس از به اسارت گرفتن چند تن از منافقین با آنها مصاحبه ای انجام دادیم ، بیان مطلبی از یکی از آنان برای ما جای تامل داشت . او می گفت من یکی از نیروهایی بودم که در حمله ویورش به پایگاه و روستا شرکت نمودم ، در حین درگیری احساس ما این بود که با یک گروه چند نفره در حال مبارزه هستیم ،بنابراین تمام توان خود را برای مبارزه تمام عیار با یک گروه یا دسته نظامی به کار بردیم با این حال درگیری ما حدود ۳ ساعت به طول انجامید، و به زحمت و با تحمل تلفات زیادی خودمان را به محل پایگاه برسانیم. اما زمانی که به بالای سنگر این رزمنده رسیدیم و متوجه شدیم که یک جوان حدود بیست ساله ساعت ها در مقابل حمله ما مقاومت کرده برای ما جای تعجب داشت و اینجا بود که متوجه شدیم یکی از امتیازاتی که رزمندگان ایرانی نسبت به دشمن دارند تبلور روح ایمان و عشق به ائمه اطهار(ع) در وجودآنان است .
    اهالی روستای مرزی شهر سردشت هرساله در تیرماه با نثار گل به محل شهادت رضا یادش را گرامی می دارند ، آنها جان مال و ناموسشان را مدیون جانفشانی های او می دانند . از آن سالها ۳۱ سال می گذرد اما همچنان مورد احترام اهالی آن روستا است و از او به عنوان یک قهرمان ملی یاد می کنند. مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای در زمان مسوولیت رئیس جمهوری به پاس فداکاری و جانفشانی این شهید بزرگوار یک قطعه نشان( مدال) جانبازی به خانواده اش اهدا نمود تا سند افتخار ابدی برای خاندان آن شهید بزرگوار باشد . شهید در آخرین نامه خود برای خانواده اش قطعه شعری نوشته که نشان از پایداری وی به انقلاب اسلامی وامام خمینی(ره) میباشد که دو مصرع پایانی از آن بدین شرح است.
    …قسم بر انقلاب سرخ ایران جدا هرکز نگردم من ز قرآن
    قسم بر پیکر پاک شهیدان خمینی دارمت دوست از دل وجان
    شادی ارواح پاک ومطهر امام و شهدا خصوصا شهید بزرگوار و فداکار شهید معظم رضا یاراحمدی، صلوات .

    برگرفته از کتاب در دست چاپ با عنوان(( آخرین تکاور)) ، بر اساس زندگینامه تکاور یکم شهید رضا یاراحمدی

  3. حسین یاراحمدی

    عصر روز ۲۱ تیر ماه ۶۳ ارتش در تدارک عملیات در سطح یک گردان تکاوری بود نیروهای زبده و آماده یگانهای مختلف را به پادگان پسوه فراخوان زده بودند و همگی آماده بودند.
    امیر سرتیپ جوادی منش از فرماندهان ارتش در دوران دفاع مقدس و از بچه های لرستان در بیان یکی از خاطراتش می گوید:
    تیر ماه ۶۳ بود ،من تازه از دانشکده افسری فارغ التحصیل شده بودم،که برای ادامه خدمت من را به کردستان انتقال دادند . درست عصر ۲۱ تیر ماه به پادگان پسوه رسیدم فرماندهی گروهانی را به من واگذار کرده بودند.
    نیروهای گروهانی که ابلاغ فرماندهی اش را به من داده بودند در میدان پادگان به خط کردم، همه نیروها آماده و با کلیه تجهیزات در میدان بودند. گلچینی از زبده ترین تکاوران نیروی زمینی ارتش بودند که در عملیاتها و تک های مختلف افتخار آفرینی و حماسه ها خلق کرده بودند.
    تک تک از آنها بازدید کردم . اتیکت یکی از نیروها توجهم را جلب کرد. « رضا یاراحمدی» به او گفتم لری؟
    گفت بله . بچه چالانچولان هستم .
    ا ز هیبتش خوشم آمد، آماده و ورزیده بود دستم را به فانسقه اش بردم و دیدم که خیلی محکم است گفتم آفرین ،تکاور باید محکم و آماده باشد. تیرباری در دستش بود و آماده رزم بود، نکته ای دیگر که بیشتر توجه من را جلب کرد پیشانی بند الله اکبر بود که بر پیشانی داشت.
    پیشانی بندی با رنگ قرمز و جمله الله اکبر .
    به رضا گفتم چرا این را بسته ای ؟
    گفت من فردا شهید می شوم ،می خواهم این الله اکبر با خون و مغزم عجین شود تا در آخرت یاور و نگهدارم باشد . به اعتقاد خودم خواستم به او روحیه بدهم. گفتم که انشاء الله مشکلی نیست . فردا سالم و سلامت می بینمت.
    پرسیدم می ترسی؟
    رضا لبخندی زد و گفت من و ترس؟!
    او در ادامه می گوید رضا گفت من از این موضوع آگاهم و می دانم که فردا شهید خواهم شد فقط تقاضای من این است که جنازه ام را به پدر و مادرم تحویل دهید.
    جوادی در ادامه می گوید حسابی تحت تاثیر حرف های رضا قرار گرفتم اما به ظاهر خودم را محکم نگه داشته بودم خیلی طبیعی از کنارش رد شدم ، از سایر نیروها بازدید کردم و به آسایشگاه برگشتم .
    جوادی می گوید این تنها ملاقات من با رضا بود و سعادت نداشتم بیشتر با او ملاقات کنم .
    او در ادامه می گوید فردای آنروز رضا پس از یک نبرد نابرابر و مقاومتی یک تنه در مقابل منافقین کوردل همانطور که پیش بینی کرده بود بر اثر اصابت تیر به پیشانیش و سربند الله اکبربه مولایش حسین بن علی (ع) پیوست

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیام برای مدیر سایت
لطفا برای ارسال کلیک فرمایید