خانه / دسته‌بندی نشده / شهید حجت الاسلام عبدالحسین مبشر

شهید حجت الاسلام عبدالحسین مبشر

قاب شهید حجت الاسلام عبدالحسین مبشر
قاب شهید حجت الاسلام عبدالحسین مبشر

اولین سرپرست بنیاد شهید استان لرستان

فرزند  :  

تاریخ شهادت  :  ۱۳۶۰/۷/۵

محل شهادت  :  محله قضی آباد شهرستان خرم آباد ترور شد    عوامل ترور : توسط گروهک منافق فرقان

محل دفن  :  گلزار شهدای شهرستان  خرم آباد

سایت یاد امام و شهدا و رزمندگان استان لرستان ، بانک اطلاعاتی جدیدی را برای معرفی این شهید والامقام بازنموده، لذا ازکسانی که از وی  خاطره دارند، تقاضا می شود،تصاویر و مطالب خود را در سایت قرارداده تا با نام خودشان منتشرگردد. باتشکر، مدیرسایت

قبر مطهر شهید حجت الاسلام عبدالحسین مبشر:مقبره شهید مبشر

قبر شهید عبدالحسین مبشر
قبر شهید عبدالحسین مبشر

به مناسبت فرارسیدن سالروز حکم امام خمینی (ره)، خانم زینب غلامرضایی همسر روحانی شهید حجت الاسلام عبدالحسین مبشر اولین رییس بنیاد شهید انقلاب اسلامی شهرستان خرم آباد در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد روایت تازه ای از شهید بیان می کند:

عبدالحسین آرزویم بود
وقتی به نماز می ایستاد و الله اکبر می گفت، مو به تنم سیخ می شد. حال عجیبی داشت و رنگ چهره اش تغییر می کرد. انگار دیگر توی این دنیا نبود. خودش و بود و معشوق. همیشه از خدا می خواستم با کسی ازدواج کنم که از مقربان درگاهش باشد. با آمدن عبدالحسین به آرزویم رسیدم و پروردگار را شکر کردم.

تقوایی مثال زدنی
وضع مالی مناسبی نداشت اما حساسیت خاصی نسبت به حلال و حرام داشت. از لقمه شبهه ناک پرهیز می کرد و تقوایش مثال زدنی بود. به خودسازی و تربیت نفس اهمیت می داد. از فرصت هایش استفاده می کرد و با هوش بالایی که داشت، همزمان دروس حوزه و دانشگاه را با هم می خواند.

یک تخم مرغ هم کافی است!
می گفتم غذا برایت چه دوست داری تا آماده کنم؟ می گفت: بهترین کار این است که وقتی به خانه برگشتم بگویی فلان کتاب را خواندم؛ یک تخم مرغ هم آدم را سیر می کند و رفع نیاز جسم می شود، نیاز روح مهم تر است.

خانم من را حلال کن!
در خانه ما به روی همه باز بود. بیشتر روزها مهمان داشتیم. با اینکه بیشتر کارها را خودش انجام می داد اما دائم می گفت:\\\\\\\” خانم من را حلال کن!\\\\\\\” جنگ هم که شروع شد، خیلی از خانواده ها آواره شده بودند و از شهرهای دیگر به خرم آباد می آمدند. یک روز به خانه آمد و گفت:\\\\\\\”خانم اگر شما اجازه بدهی خانواده ای که سرپناه ندارند را به منزل بیاورم تا با ما زندگی کنند. من هم پذیرفتم و فرشی در آشپزخانه پهن نمودم و خودمان توی آشپزخانه زندگی می کردیم و آن خانواده در اتاق.

آقا داره میاد
درد مردم دغدغه اش بود. تا کسی مشکلش حل نمی شد آرام نمی گرفت. از شدت این موضوع شب ها با قرص آرام بخش خوابش می برد. خدمتگزار خانواده شهدا بود و خودش را وقف آنها کرده بود. روزی که شهید شد، خانواده شهدا می گفتند بچه هایمان یتیم شدند. وقتی می خواست برای سرکشی به محله ای برود، فرزندان شهید می آمدند سرکوچه می ایستادند و می گفتند:\\\\\\\”آقا داره میاد.\\\\\\\”

اگر به چیزی دل ببندی به دنیا وابسته می شوی
احساس مسوولیت عجیبی داشت. اگر کسی می خواست کارها را به تعویق بیندازند، اجازه نمی داد و تا آن کار انجام نمی شد دست برنمی داشت. حقوقی را که از بنیاد می گرفت خرج مستضعفان می کرد و اگر گاهی وسیله ای دکوری می خریدم با خنده می گفت:\\\\\\\”خانم اگر به چیزی دل ببندی به دنیا وابسته می شوی.\\\\\\\”

این آرامش گوارایت باد
صبح روز پنجم مهرماه سال
۶۰ بود و عبدالحسین می خواست به محل کارش بنیاد شهید برود. شب گذشته را با راز و نیاز با پروردگار سپری کرده بود و انگار می دانست دیگر ماندنی نیست. چند روز قبل منافقان قصد ترورش را داشتند اما موفق نشده بودند. از خانه بیرون رفت و دوباره برگشت. رفتم جلوی در. گفت:\\\\\\\”نگاه کن دل و روده ماشینم را بیرون ریخته اند. ظاهرا می خواستند بمب بگذارند و موفق نشده اند.\\\\\\\” گفتم بگذار من بروم جلو ببینم چه خبر است. اجازه نداد. ماشینش را راه انداخت و رفت. در خانه را که بستم لحظاتی بعد صدای شلیک گلوله شنیدم. مردم بیرون ریختند و همسایه ها خبر شهادتش را برایم آوردند. پیکر غرق به خونش را که دیدم برای خودم ناراحت شدم اما برای او که لیاقت شهادت را داشت خوشحال بودم. آرام گفتم:\\\\\\\”عبدالحسین امشب راحت می خوابی، این آرامش گوارایت باد…\\\\\\\”

عبدالحسین در سال ۱۳۲۵ شمسی در سیاهپوش از توابع الشتَر خرم آباد، در خانواده ای مذهبی و کشاورز دیده به جهان گشود. او دوره ابتدایی تا سوم دبیرستان را فرا گرفت، ولی میل باطنی و تربیت خانوادگی موجب ورود ایشان به حوزه علمیه شد. عبدالحسین ابتدا در مدرسه کمالیه خرم آباد مشغول دروس حوزوی شد. پس از مدتی به قم هجرت نمود و ضمن استفاده از محضر بزرگان حوزه و شرکت در درس خارج، تحصیلات جدید را نیز ادامه داد و در سال ۱۳۵۲ در رشته علوم سیاسی دانشگاه تهران، مدرک لیسانس خود را اخذ نمود.

شهید مبشر، مدتی را در دبیرستان های خرم آباد تدریس می کرد و در همین زمان به فعالیت تبلیغی و مبارزاتی خود علیه رژیم پهلوی شدت بخشید که ساواک مانع فعالیت ایشان و همفکرانش شد. در پی آن، ساواک با اشتغال ایشان در استان لرستان مخالفت کرد و ایشان هم به طور اجباری به بهبهان منتقل شد. سخنرانی ها و فعالیت هایش ساواک را حساس کرده بود؛ به همین دلیل، او را چندین بار احضار کرده و تحت فشار روحی و روانی قرار دادند. با اوجگیری مبارزات مردم ایران، او به لرستان رفت و خانه کوچکش محل تصمیم گیری انقلابیون مسلمان بود و بزرگانی چون شهید هاشمی نژاد را به آن جا دعوت می کرد و بدین شکل آموزه های دینی خود را در این راستا به کار می بست. با طلوع خورشید انقلاب اسلامی از پس ابر ظلم و ستم، او به عنوان سرپرست بنیاد شهید خرم آباد، خدماتی ارزنده به این قشر ارائه نمود تا جایی که درآمد اندک خود را نیز صرف رفاه خانواده های شهدا می کرد. مدتی نیز مسئول اداره سیاسی بسیج بود. این روحانی خستگی ناپذیر با آغاز جنگ تحمیلی کوشش چشمگیری در بسیج عشایری استان لرستان داشت. در کنار این تلاش ها به تعلیم و تربیت دانش آموزان نیز می پرداخت، تا بدین سان به رسالت حوزوی خود عمل کرده باشد.

عاقبت وجود پرمنفعت او را خفاش صفتان تاب نیاوردند و در صبح روز پنجم مهرماه ۱۳۶۰ هنگامی که عازم بنیاد شهید بود، او را هدف گلوله قرار دادند و ردای سرخ شهادت را بر او پوشاندند تا در عند ملیک مقتدر سرخوش باشد.

منبع :  http://www.navideshahed.com/fa/index.php?Page=definitionnews&UID=366330

درباره ی محمدحسن ظهراب بیگی

همچنین ببینید

شهید منوچهر نوابی

 فرزند : سلطان حسین تاریخ شهادت : ۱۳۶۷/۰۳/۲۷ محل شهادت : استان سلیمانیه عراق ارتفاعات ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیام برای مدیر سایت
لطفا برای ارسال کلیک فرمایید