خانه / دسته‌بندی نشده / شهید جوزی امیری (جعفر نژاد)

شهید جوزی امیری (جعفر نژاد)

شهیدجوزی امیری
شهیدجوزی امیری

فرزند  : شاه عباس

تاریخ شهادت  :   ۱۳۶۴/۰۵/۱۸

محل شهادت  : زبیدات عراق

محل دفن  : گلزار شهدای شهرستان خرم آباد

سایت یاد امام وشهدا مختص به شهدا ورزمندگان استان لرستان ،بانک اطلاعاتی جدیدی را برای معرفی این شهید بزرگوار افتتاح نموده است. از کلیه دوستداران شهدا بخصوص شهید مذکور ورزمندگانی که از وی خاطره دارند ، تقاضا می شود تصاویر ومطالب خود را برای انتشار ومعرفی هرچه بهتر این شهید در سایت قرار داده تا با نام شما در سایت منتشر گردد. باتشکر وقدردانی از شما مدیر سایت

شهید جوزی امیری:یازدهم مرداد ۱۳۴۴درروستای بدرآباد ازتوابع شهرستان خرم آباد به دنیا آمد.پدرش شاه عباس(فوت ۱۳۵۸) کشاورز بود ومادرش نازار نام داشت.تا دوم راهنمایی درس خواند.به عنوان پاسداردرجبهه حضور یافت.هجدهم مرداد ۱۳۶۴ باسمت معاون گردان انبیاء تیپ ۵۷ ابوالفضل(ع) درخط پدافندی زبیدات عراق براثرآتش تهیه دشمن وسوختگی بدن به شهادت رسید.مزارش دربهشت رضای شهرستان زادگاهش واقع است.

برگ های زرین شهید جوزی امیری:

خاطرات :

سیم بان       راوی:علی یار صالحی(ازهمرزمان وهمسنگران شهیدجوزی امیری وازرزمندگان دوران دفاع مقدس)       درپاییزسال ۱۳۶۲ به عنوان بسیجی نیروی تحت امر شهید بزرگوار جوزی امیری درمخابرات محور تیپ ۵۷ ابوالفضل(ع)درمنطقه جفیر مشغول خدمت بودم.وظیفه ام سیم بانی بود،یعنی اگربه هر دلیلی سیم تلفن واحدهای مستقر درخط مقدم قطع می شد،موظف بودم  درمسیر سیم تلفن چه درشب وچه درروز،پیاده یا سواره،حرکت نموده تا محل قطعی سیم راپیدا کرده وبه ترمیم آن بپردازم.دریکی ازماموریت های سیم بانی،وقتی ازبالای دیدگاه دیده بانی با موتور پایین می آمدم به خاطر سستی خاک،باموتوربه زمین برخوردنمودم وباعث شکستگی کف پای راستم شد.براثراین حادثه تاچندهفته توان حرکت کردن را نداشتم.دراین مدت شهید امیری برادرانه درانجام کارها به من کمک می کرد.دربحبوحه جنگ درسال ۱۳۶۳ چندبار برای دیدار باشهیدامیری به مقرفرماندهی گردان انبیاء مستقر درخط مقدم زبیدات عراق،رفتم.هربار که سراغ ایشان را می گرفتم،می گفتند برای دیدن اوباید به مقر فرماندهی گروهان عمار بروید.راه ارتباطی آنجا رودخانه فصلی بود که به زحمت خودرو درآن تردد می کرد.اطراف رودخانه راتپه هایی احاطه کرده بود که تردد درلابه لای آنها ترسناک وخطرناک بود.

ارسالی از طرف حاج کرم امیری
پرسنلی گروهان راوی:اسداله اسدی(رزمنده جانباز وازهمرزمان وهمسنگران شهیدجوزی امیری)—— بعدازگذراندن آموزش نظامی درپادگان شهید غیوراصلی اهواز،به عنوان پاسدار وظیفه درآبان ماه ۱۳۶۳ باچندتن ازبرادران هم دوره خود،به مقر تیپ ۵۷ ابوالفضل(ع) که درموسیان بودمعرفی شدیم.بنده به همراه پاسدار وظیفه شهید بزرگوار نوراله جافری (ایشان درتاریخ۱۳۶۴/۳/۱۱ درمنطقه زبیدات عراق به درجه رفیع شهادت نائل گردید،روحش شادویادش گرامی باد) به گردان انبیاء که درخط پدافندی زبیدات مستقربود،معرفی ودرمخابرات گروهان عمارمشغول خدمت شدیم.چندروزی گذشت تا اینکه ازمن خواسته شدبه مقرفرماندهی گروهان بروم،به سنگر فرماندهی رفتم.بعداز سلام واحوالپرسی با برادران سپاهی،چون آشنایی با شهیدوالا مقام جوزی امیری نداشتم ،فکر کردم یکی از برادران پاسدارکه سنش ازهمه بیشتراست،فرمانده گروهان است تا اینکه جوان ترین آنها یعنی شهیدامیری ازمن خواست چندجمله روی کاغذ بنویسم.من هم اجابت نمودم.باخود گفتم؛چرا ایشان ازمن سوال می پرسد؟مگرفرمانده گروهان است؟آری،اوبازیرکی وتیز بینی همانندیک روانشناس نیروهایش رازیرنظرداشت وباشوخی واحوالپرسی،آنهاراموردارزیابی دقیق قرارمی دادوبه خوبی تشخیص می دادکه هرنیروبایددرچه واحدی مشغول به کارشود.به هرحال،این افتخارنصیب بنده شدکه به عنوان مسئول پرسنلی گروهان توسط آن شهیدعزیز انتخاب شوم.تنظیم گزارشات روزانه،صادرکردن مرخصی،تهیه لیست نیروها واخذ رمز شب به عهده من گذاشته شده بودوگاهی اوقات هم درکارها به برادر نوراله جافری که درمخابرات گروهان بود کمک می کردم.

ارسالی از طرف حاج کرم امیری
شورای فرماندهی راوی:محمدرضا چگنی(سرهنگ بازنشسته سپاه وازفرماندهان دوران دفاع مقدس) درسال ۱۳۶۳ پس از گذراندن دوره آموزشی درپادگان شهید غیوراصلی اهواز،به تیپ ۵۷ ابوالفضل(ع)معرفی ودرگردان انبیاء که درخط پدافندی زبیدات مستقربود،به عنوان فرمانده دسته گروهان مالک اشترانتخاب وبرای اولین بار درجلسه شورای فرماندهی گردان شرکت نمودم.دراین جلسه بودکه باشهیدجوزی امیری فرمانده گروهان عمارآشنا شدم.هنگامی که وارد سنگرشدم،اودرابتدای سنگر نشسته بود.باورودمن به سنگر،ایشان پا جلوی پای من انداخت ومن به زمین خوردم.همه بچه های حاضر درسنگرخندیدند ومن هم خیلی ناراحت شدم.اما ماجرا ازاین قرار بودکه وی قبلا درموردمن تحقیق کرده بودوبچه ها گفته بودندتازه دوره آموزشی را گذرانده وخیلی پاستوریزه است.ایشان به بچه ها گفته بودمی خواهم اوراکمی اذیت کنم تاببینم چندمَرده حَلاجه!من هم اصلا ازاین ماجرا اطلاعی نداشتم.به هرحال،ازآن زمان به بعد شهیدامیری لطف ومحبت خاصی نسبت به بنده داشتند.بااینکه گروهان مالک اشتردرابتدای خط وگروهان عماردرانتهای خط گردان مستقر بودند،اما ایشان بارها چه درشب وچه درروزپیش ما می آمد وبه ما سرمی زد.

ارسالی از طرف برادر حاج کرم امیری

عملیات ایذایی علیه دشمن:

(راوی:کیمراد هاشمی ازهمرزمان وهمسنگران شهیدجوزی امیری)ازطریق واحد اطلاعات عملیات تیپ ۵۷ ابوالفضل(ع) درمنطقه زبیدات به ما خبررسیدکه پاسداران گردان های انبیاء،ثارالله وابوذردرمحل واحد اطلاعات عملیات جلسه دارند.برادران اطلاعات عملیات برایمان کلاس های توجیهی گذاشتندوبرای هرگردان تعدادی ازسنگرهای عراقی رابرای انهدام مشخص کرده بودند؛یک شب قبل ازعملیات،مسیرومحل عملیات را هم به ما نشان دادند.ازهرگردان یک گروه ۱۵تا۲۰ نفره وسه نفرهم ازبچه های اطلاعات عملیات نیزبه عنوان راهنما درهرگروه حضورداشتند.دراین عملیات سردارشهیدتوکل مصطفی زاده به عنوان راهنما،گروه ما راهمراهی می کرد.هدف این عملیات،انهدام سنگرهای دشمن وایجادرُعب ووحشت دردل نیروهای عراقی بود.شب عملیات،هرسه گردان پای کاررفتیم ومنتظرماندیم تا همه برسندوبایک رمز،عملیات را شروع کنیم.با اعلام رمز،عملیات راشروع کردیم.ازگردان انبیاء شهیدجوزی امیری،بنده وتعدادی ازآرپی جی زن ها،تیرپارچی ها وتک تیراندازها هم حضور داشتند.همه گلوله هایمان رابه سمت مواضع خودمان برگشتیم که بعدازمدتی آتش سنگین دشمن به سمت خاکریزهای ما شروع شدکه خوشبختانه دراین عملیات،شهیدویا مجروحی نداشتیم.دربازگشت،بچه های بسیجی به استقبال ما به پشت خاکریز آمده بودندومارادرآغوش گرفتند،یکی ازآن عزیزان شهیدوالامقام مهدی بهاروندبودکه گفت همه ما دعا کردیم که به سلامت برگردید.
تک زرهی دشمن

(راوی:کیمراد هاشمی ازهمرزمان وهمسنگران شهیدجوزی امیری)بعدازعملیات ایذایی که علیه دشمن درمنطقه زبیدات انجام داده بودیم،عراقی ها تصمیم گرفته بودندکه با ادوات زرهی خودبه مواضع ماحمله کنند.نزدیک غروبی بودکه دیده بانان خبردادند که دشمن تعدادی تانک واردمنطقه کرده که ما بلافاصله به دیده بانی رفتیم،تعدادی تانک که جلوی خاکریز دشمن صف آرایی کرده بودند رامشاهده کردیم.شهیدجوزی امیری معاون گردان سریع نزد ما آمد وگفت برادران پاسدار،آرپی جی به دست بگیرند وبافاصله ومحکم جلوی حمله تانک های دشمن بایستند.ماهم آرپی جی به دست وبچه های بسیجی نیزبه عنوان کمک آرپی جی مارا همراهی کردند وجلوی خاکریز مستقرشدیم.تانک های عراقی شروع کردند به حرکت به سمت ما وبه صورت پراکنده گلوله شلیک می کردندوگلوله آنها با توجه به اینکه به ما نزدیک بودندمستقیم به خاکریز اصابت می کردتا اینکه توپ های ۱۰۶ میلی متری خودی به سمت تانک های عراقی آتش گشودند که گلوله ای به یکی از تانک های عراقی اصابت کردوآتش گرفت.بقیه تانک ها با مشاهده دود وآتش عقب نشینی کرده وازمعرکه گریختند.

مرخصی ناتمام

(راوی:محمدسلیمانی ازرزمندگان وجانبازان دوران دفاع مقدس)-برادرجوزی امیری برای مدتی به مرخصی رفت.دلمان برایش تنگ شده بود.انگاربدون اوخط چندان جُنب وجوشی نداشت.بعدازدو روزمتوجه شدم برادرامیری پشت بی سیم درسنگرفرماندهی است.پرسیدم مومن اونجا چکار می کنی؟توکه ۱۲ روز مرخصی داشتی!گفت:فرارکردم.گفتم:ازچی؟گفت:ازخانواده ام،می خواستند مرا پایبنددنیا کنند،به بهانه ای ازمنزل خارج وراهی منطقه شدم.گفتم:دلشون رونمی شکستی.گفت:ای بابا!ماتواین دنیا مهمانیم.

رمزشب

(راوی:محمدسلیمانی ازرزمندگان وجانبازان دوران دفاع مقدس)-بیشترشب ها همین که خورشید ازاَنظارپنهان می شدازطرف فرماندهی تیپ۵۷ ابوالفضل(ع)رمز شب رابه نیروها اعلام می کردیم.هنگام تماس،شهیدجوزی امیری پرسید:امشب ساعت چندپستی؟گفتم:بین ساعت ۲تا۴ نیمه شب.ساعت۳ شب ایشان تماس گرفت وگفت خوراکی چیزی داری؟گفتم:بله،گفت:الان می آییم.قابلمه ای روی چراغ والور گذاشتم وچندعددکنسروماهی وبادمجان درآن خالی کردم.لحظاتی بعدبرادرشکارچی وبرادرامیری واردسنگرمخابرات شدند.بعضی ازبچه ها که خود رابه خواب زده بودندازرختخواب بلندشدند.چندشب این ماجرا تکرار شد.بعدهافهمیدم که آن عزیزان جهت سرکشی به رزمندگان،بیشترشب هاتاصبح بیدارومشغول فعالیت بودند.
گشت های رزمی روزانه

(راوی:کیمرادهاشمی،ازهمرزمان وهمسنگران شهیدجوزی امیری)دریک روزکه هواابری وغبار آلودبود،به اتفاق شهیدان والامقام جوزی امیری ومحمدی سپهوند وبرادرپاسدارزنده یاداحمدسپهوندو۲نفرازبچه های بسیجی به قصدضربه زدن،به مواضع دشمن نفوذکردیم.برادراحمدسپهوند که ازنظرسنی ازما بزرگتربودگفت شمابرویدجلو،من بااسلحه کلاشینکُف جهت فریب دشمن همین جا می مانم.درمسیرما ارتفاعی بود باتعدادی سنگرکه به سنگرهای فجرمعروف بودند(چون قبلاً لشکر۱۹ فجراستان فارس درآنجا مستقربود)به آنجا رفتیم وحمله خودرابا سلاح های تیربار،آرپی جی وخمپاره علیه مواضع دشمن شروع کردیم وتعدادی ازسنگرهای اجتماعی دشمن راهدف قرار دادیم.پس ازچنددقیقه دشمن اقدام به ریختن آتش کرد به طوری که ما مدتی زمین گیر شدیم.بلافاصله برادراحمدسپهوند شروع کرد به تیراندازی،دشمن که گیج شده بود به سمت ایشان آتش گشود وما ازفرصت استفاده نموده ودریک شیار ازارتفاعی که پایین رفته بودیم بالا آمدیم وبه مواضع خودمان برگشتیم.-احمدسپهوند:ازفرماندهان وجانبازان دوران دفاع مقدس بود که درتاریخ۱۳۹۴/۶/۶ دعوت حق را لبیک گفت وبه همرزمان شهیدش پیوست،روحش شاد ویادش گرامی باد.

گشت های رزمی شبانه

(راوی:کیمراد هاشمی ازهمرزمان وهمسنگران شهیدجوزی امیری)شبی درمنطقه زبیدات به اتفاق شهیدان والامقام جوزی امیری ومحمدی سپهوند وتعدادی ازبرادران بسیجی نزدیک سنگرعراقی ها رفته بودیم وتحرکات آنها رازیرنظر داشتیم.درفاصله بسیارنزدیک به سنگراجتماعی وسنگرپست عراقی ها بودیم که قراربودخیلی آهسته،آرام وبدون سروصدا حرکت کنیم که دشمن متوجه مانشود. شهیدمحمدی سپهوند هنگام حرکت پایش به گِل خشک ته دره خورد وصدای شکستن آن بلندشد.ایشان به شوخی گفت مثل اینکه یک مین راله کردم.همه بچه ها با صدای بلندزدندزیرخنده.فکرکردیم شایدصدای خنده ما به گوش عراقی ها رسیده باشداما ازآنجایی که دشمنان اسلام واقعاً احمق هستندمتوجه ما نشدند وما هم پس ازشناسایی به مواضع خودمان برگشتیم.
پناهنده عراقی

(راوی:کیمراد هاشمی،سرهنگ بازنشسته سپاه وازهمرزمان وهمسنگران شهید جوزی امیری)درمحوری که مستقربودیم فاصله خط ماتاخط دشمن حدوددوکیلومتربود.علاوه برنگهبانی درشب،درروزهم هرگروهان یک یاچندنگهبان داشت که هم نگهبانی وهم کاردیده بانی را انجام می دادند.دریکی ازروزهای بهارسال ۱۳۶۴ درمنطقه زبیدات حدودساعت۸ صبح شهیدوالامقام مرادپاپی مشغول نگهبانی درنزدیکی مقرفرماندهی گروهان بودکه صدا زد:《یک نفر جلوی خاکریزه وداره صدا می زنه!》بنده دونفرازبچه ها راپشت خاکریزفرستادم وخودم هم پیش شهیدمرادپاپی رفتم؛دیدم،یکی داره صدا می زنه:《دخیل یاخمینی》که فهمیدم عراقی است.بچه ها اورابه داخل سنگر فرماندهی گروهان آوردند.بلافاصله با فرماندهی گردان تماس گرفتم؛شهیدجوزی امیری معاون گردان،گوشی رابرداشت.گزارش دادم که یک نفرعراقی پناهنده شده،ایشان گفتند:اورانگه دارید،الان می آیم.عربی بلد نبودیم که با اوصحبت کنیم اما درنزدیکی ما یک گروهان ازمجاهدین عراقی مستقربودند؛به دو نفر ازبچه ها گفتم بروید یک نفرازمجاهدین عراقی رابیاورید.قبل ازاینکه شهیدامیری برسندمجاهدین عراقی رسیدند؛ازآنها خواستم ازایشان بپرسند چرا پناهنده شده؟وی گفت:《ازحکومت صدام نفرت داشتم،هنگام پست ازفرصت استفاده کرده وتصمیم گرفتم به ایران پناهنده شوم》.ایشان ازترس نیروهای عراقی وایرانی،مسافت زیادی راسینه خیز طی کرده بود.مُدام می گفت فرمانده،فرمانده.یکی ازبرادران بسیجی به بنده اشاره کردوگفت ایشان فرمانده هستند،ولی چون آن موقع درجه ای درکارنبود،او باور نمی کردودست گذاشت روی دوش خودش یعنی فرمانده باید درجه داشته باشد.لباس هایش پاره شده بودوظاهراً هم گرسنه بود.اتفاقاً درآن لحظه موادخوراکی درسنگر نداشتیم تا اینکه یکی ازبچه های بسیجی گفت من یک بسته بیسکویت دارم،رفت آن را آورد وبه اوداد.پس ازبازجویی مختصر ازایشان،برادرامیری خودش رابه سنگرفرماندهی گروهان رساند.ایشان راتحویل شهیدامیری دادیم تا اورا تحویل قرارگاه دهند.بچه ها هم با پناهنده عراقی چندقطعه عکس برای یادگاری گرفتند که باگذشت سال ها این عکس ها نزد همرزمان موجود است.—-(مرادپاپی؛رزمنده بسیجی که درتاریخ۱۳۶۵/۱/۱۵ درمنطقه دربندیخان عراق به درجه رفیع شهادت نائل گردید.اثری ازپیکرش به دست نیامد،روحش شادویادش گرامی باد.
آخرین دیدار

(راوی:محمدسلیمانی؛ازرزمندگان وجانبازان دفاع مقدس)—-به عنوان دانشجوی بسیجی درواحد مخابرات گردان انبیاء درمنطقه زبیدات مشغول خدمت بودم.می خواستم برای ادامه تحصیل وشرکت درامتحانات برگه پایانی بگیرم.روزآخربا موتورتریل برای خداحافظی سراغ بچه های گردان رفتم وازآنها حلالیت طلبیدم.سراغ برادرجوزی امیری راازفرمانده گردان،برادرشکارچی گرفتم.ایشان گفتند:احتمالاً دریک نقطه ای ازگروهان مالک اشتر درحال احداث سنگرجدیدی برای فرماندهی گردان است؛چون این جایی که درآن هستیم توسط دشمن شناسایی شده وبراثراصابت گلوله خمپاره،تاکنون تعدادی ازبچه ها دراین جا شهیدومجروح شده اند.به سراغ برادرامیری رفتم.ایشان رادرهمان نقطه درحالی دیدم که مشغول کاروفعالیت بود.سلام کردم وگفتم:فرمانده که سنگر نمی سازِه،به نیروها بگواین کاررا انجام دهند.عجب سنگری ساختی،مگرتومهندسی!ایشان گفتند:من خادم بچه ها هستم.چنددقیقه ای پیش اونشستم.نگاهی به تن خسته اوانداختم وسرم راازخجالت پایین انداختم وبه اوگفتم:اگراجازه بدهید می خواهم برای شرکت درامتحانات دانشگاه برگه پایانی بگیرم.ایشان گفتند:برو،برودَرسَت را بخوان،روزی جنگ تمام می شودودرآینده برای آباد کردن کشورمان به آدم باسواد نیاز داریم.با اوخداحافظی کردم واین آخرین دیداری بودکه با ایشان داشتم.وقتی که ازجبهه برگشتم دراردیبهشت ۱۳۶۴ حدودسه ماه قبل ازشهادت برادرامیری،دونامه برای ایشان نوشتم که این نامه ها با گذشت سال ها نزد خانواده آن شهید والامقام موجود است.

گروهان عَمار

آتش تهیه دشمن به گروهان عماربه فرماندهی شهید جوزی امیری بیشتر از سایر گروهان ها بود،یکی از دلایل آن،شیاری بودکه بچه های اطلاعات عملیات شب ها ازآنجا به خط دشمن نفوذ می کردند. برای رفتن به خط پدافندی گروهان درسه نقطه خطر وجود داشت؛یکی مسیرآب های فصلی بود که جهت عبورازآن لوله ای گذاشته بودیم ووقتی که از روی آن عبور می کردیم،دیده بان عراقی ما را می دید.نقطه دوم پیچ مرگ بود که بین دوگروهان عمار وشهیدمدهنی قرار داشت وگذرازآن مشکل بود ودیگری به دلیل ارتفاعاتی که درخط گروهان وجود داشت،دشمن نسبت به آن حساس بود. به همین دلیل سیم تلفن دراین مناطق معمولا قطع می شد ومامسئول وصل آن بودیم.(راوی:محمدسلیمانی،ازرزمندگان وجانبازان دوران دفاع مقدس) واقعاآن پیچ هایی که به طرف گروهان می رفت خیلی ترسناک بود.بیشتراوقات که سیم تلفن گروهان قطع می شد،شب که هیچ کاری نمی شد کرد،ولی بیشتر روزها هم زحمت وصل آن را خودبچه های گروهان بخصوص شهید امیری یا آقای علی نجات زارعی می کشیدند وگاهی اوقات هم خودمان می رفتیم سیم تلفن راوصل می کردیم.(راوی:صحبت اله دستیاری، ازرزمندگان دوران دفاع مقدس).
فرمانده گروهان

راوی:محمد سلیمانی ( ازرزمندگان وجانبازان دوران دفاع مقدس)- دراواخرسال ۱۳۶۳ درواحد مخابرات گردان انبیاء تیپ ۵۷ ابوالفضل(ع)درمنطقه زبیدات عراق به عنوان بسیجی مشغول خدمت بودم.جهت انجام ماموریتی به طرف گروهان عماررفتم.این گروهان نزدیک ترین یگان به نیروهای عراقی بود وبه علت وجودتپه های رَملی،معابرزیادی برای نفوذ نیروهای دشمن به مواضع خودی داشت.مشغول تعویض سیم تلفن بودم که چشمم به جوان رشید وخوش قامتی افتاد،باکلاه خُودی برسروبادگیری برتن.ازدیدن اوبه وجدآمدم.ازسنگری دربالای تپه به طرفم آمد.چون اورا نمی شناختم به کارخودم مشغول شدم.ایشان نزد من آمدوسلام کرد.درهمان نگاه اول چنان جذابیتی داشت که مراشیفته خود کرد.پس ازپایان کار از یکی ازبرادران بسیجی پرسیدم:این آقا کی بود؟گفتند:فرمانده گروهان برادر امیری هستند.قبلا بارها صدای اوراازطریق بی سیم شنیده بودم ولی این اولین باربود که اوراازنزدیک می دیدم.بااینکه یک گروهان دیگر بین مقرما با گروهان عماربودولی شب وروزاورادرهمان هیبت درحال سرکشی به رزمندگان می دیدم که درخطرناک ترین نقطه خط مقدم در حال نگهبانی بودند.برایش فرقی نمیکردمسئولیت چه نقطه ای برعهده اوست.رفتاراو نشان می داد که نسبت به تمام خط گردان،حساس است وانگار می بایست اوبه تنهایی خط راحفظ می کرد.

آشنایی باشهیدجوزی امیری

راوی:امیدباباخانی(معلم بسیجی وازهمرزمان شهیدجوزی امیری) اواخرسال ۱۳۶۳ بود که درمنطقه زبیدات عراق با شهید بزرگوار جوزی امیری آشنا شدم ومدت ۸ماه درخدمت ایشان بودم.نحوه آشنایی بنده باشهید امیری بدین صورت بود که من تازه به منطقه اعزام شده بودم،درمحوطه سنگرهای فرماندهی وواحدهای گردان بودم که یکی ازرزمندگانی که آنجا بودند جلو آمدودست خودرابه گونه ای به طرف من بلندکردکه گویی خبرنگاری است که میکروفُن دردست دارد،پرسیدلطفا خودتان رامعرفی وبفرمائید ازکجا اعزام شده اید؟وسوُالاتی که معمولاً خبرنگاران درزمان جنگ ازرزمندگان می پرسیدند،تکرارنمود.من که درآن زمان پانزده سال بیشترنداشتم وهنوزبااخلاق وخُلق وخوی آن عزیزآشنایی نداشتم،باسردی با ایشان برخورد نمودم ولی پس ازمدتی جذب اخلاق ومهربانی هایش شدم ودرمدت خیلی کوتاهی بااودوست شدم،ایشان محبوب همه رزمندگان بود.با آن که ماشین فرماندهی دراختیارشان بودولی بارها با بنده پیاده مسیرپانزده کیلومتری خط مقدم تا حمام صلواتی راطی نمود وحاضر نمی شدازوسیله نقلیه وحتی موتورسیکلت های گردان که دراختیارش بودند استفاده نماید.شوخ طبعی اوبرای روحیه بخشی به رزمندگان دیدنی بود.چابکی وتیزبینی شهیدامیری سبب شده بودکه شهیدوالامقام درویشعلی شکارچی ماموریت های ویژه رابه ایشان محول نماید.همه کسی جرات نمی کردترک موتوراوسوارشودچون ایشان باموتورهمانند پرنده ای ازخاکریزها،تپه ها ودره ها می پرید.
اعزام به جبهه

راوی:کیمراد هاشمی(سرهنگ بازنشسته سپاه،ازفرماندهان وجانبازان دوران دفاع مقدس واز همرزمان وهمسنگران شهیدجوزی امیری)—-دراواخرخرداد ۱۳۶۳ برای اولین بار به همراه کاروانی از نیروهای اعزامی استان لرستان عازم جبهه های جنوب شدیم.ابتدا مارا به پادگان گُلف اهواز بردند،آنجا محل تقسیم نیروهای اعزامی به یگان های مستقر درمناطق مرزی بود.شب درآنجا بیتوته کردیم.روزبعد،بنده وتعدادی ازبچه ها را به قرارگاه تیپ ۵۷ ابوالفضل(ع) که درشهرمرزی موسیان دراستان ایلام قرار داشت،اعزام کردند.گردان های پیاده تیپ درمنطقه زبیدات عراق مستقر بودند وپدافند این منطقه رابه عهده داشتند.درقرارگاه مارابین گردان های پیاده تقسیم نمودند.بنده وتعدادی ازدوستان رابه گردان انبیاءمعرفی کردند.شب مارا به مقرگردان فرستادندفاصله مقرگردان وگروهان های آن تاخط پدافندی عراقی ها چیزی درحدود۲ کیلومتربود.فرمانده گردان شهیددرویشعلی شکارچی ومعاون ایشان شهیدصیداحمد سپهوند بود.شب رادرسنگری پشت مقرفرماندهی گردان که به سنگر گردان معروف بود گذراندیم.صبح روز بعد،بنده رابه گروهان عَمار معرفی کردندکه این گروهان به همراه دوگروهان دیگریعنی شهیدمَدهُنی ومالک اشتر،گردان انبیاء راتشکیل می دادند.درهمین گروهان بودکه با شهیدجوزی امیری آشنا شدم.ایشان فرمانده وشهیدمحمدی سپهوند هم معاون گروهان بود.ابتدابنده به عنوان جانشین دسته وپس ازمدتی به عنوان فرمانده دسته درگروهان عمارمشغول به خدمت شدم .پس ازشهادت صیداحمدسپهونددراردیبهشت۱۳۶۴،جوزی امیری معاون گردان شدومحمدی سپهوند فرمانده گروهان وبنده هم معاون گروهان شدم .سه ماه بعد،درمرداد۱۳۶۴ جوزی امیری هم درهمین منطقه به شهادت رسید.به هرحال،مرحله دوم پدافندمنطقه زبیدات حدود۱۷ ماه طول کشیدتااینکه دراواخرمهر۱۳۶۴ تیپ۵۷ ابوالفضل(ع)پدافنداین منطقه رابه یگان دیگری سپردوخودجهت حضوردرجبهه های غرب واردپادگان شهیدمحمدشفیع خانی(واقع در۲۵ کیلومتری جاده اندیمشک به سمت خرم آباد)که یک اردوگاه نظامی موقت برای سازماندهی نیروهای رزمی تیپ محسوب می شد،گردید وپس ازآمادگی لازم به منطقه دربندیخان عراق اعزام وپدافند این منطقه رابه عهده گرفت.–گروهان شهید مَدهُنی:نام این گروهان ازنام سردارشهیدمحمدجهان مَدهُنی گرفته شده،ایشان فرمانده گردان انبیاءبودکه درتاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۳درعملیات والفجر۶ درتنگه چزابه به شهادت رسید.پیکرش مدت ها درمنطقه برجا ماندوسال ۱۳۷۲پس ازتفحص درزادگاهش قریه صاحب الزمان(عج)ازتوابع شهرستان خرم آباد به خاک سپرده شد–سردار شهید درویشعلی شکارچی:فرمانده شجاع ودلاور گردان انبیاء بود که درتاریخ۱۳۶۵/۲/۲۹ باعنوان فرمانده گردان مالک اشتر درعملیات حاج عمران عراق به شهادت رسید.-سردارشهیدصیداحمد سپهوند:معاون گردان انبیاءبود که درتاریخ ۱۳۶۴/۲/۱۴ درزبیدات عراق به شهادت رسید.—-سردارشهیدجوزی امیری :معاون گردان انبیاءبود که درتاریخ۱۳۶۴/۵/۱۸ در زبیدات به شهادت رسید.–سردار شهید محمدی سپهوند:معاون گردان انبیاءبود که درتاریخ ۱۳۶۵/۳/۲ درعملیات حاج عمران به شهادت رسید.—–روحشان شاد،یادشان گرامی وراهشان پررهرو ودلاوری هایشان درتاریخ دفاع مقدس ملت ایران ماندگارباد.
قرآن درجبهه

راوی:اسحاق بازگیر(ازرزمندگان وجانبازان دوران دفاع مقدس) — درتابستان سال ۱۳۶۴ بعنوان بسیجی درمنطقه زبیدات عراق درگروهان عمارازگردان انبیاء مشغول خدمت بودم .شهید شکارچی فرمانده وشهید امیری معاون گردان،فرمانده گروهان شهیدمحمدی سپهوند ومعاون ایشان برادر پاسدار کیمراد هاشمی بود.ازطرف فرماندهی تیپ ۵۷ ابوالفضل(ع)،یک دوره کلاس آموزش قرآن برای بچه ها درنظرگرفته شده بود.مربی این کلاس ها زنده یاد جانباز یوسف گُلکار(ایشان مربی قرآن وازرزمندگان وجانبازان دوران دفاع مقدس بود که درتاریخ۱۳۷۵/۴/۹ دعوت حق را لبیک گفت وبه یاران شهیدش پیوست،روحش شاد ویادش گرامی باد)بودکه چهره ای نورانی داشت.با صلاحدیدفرمانده گروهان،کلاس ها درساعاتی ازصبح وعصر برگزارمی شد.سنگرهای بچه های بسیجی با فاصله معین ازسنگرفرماندهی گروهان قرار داشت و بچه ها می بایست درساعات مشخص شده درکلاس حضورداشته باشندکه خوشبختانه درطول برگزاری کلاس حتی یک گلوله دشمن به بچه ها ویا به محل کلاس اصابت نکرد.یک شب به اتفاق چندتن ازبچه های شرکت کننده درکلاس مهمان فرمانده گروهان بودیم وعکسی به عنوان یادگاری از بچه ها گرفته شد وآن عکس بعدازگذشت سال ها نزد همرزمان موجود است.

سیم بان

راوی:علی یار صالحی(ازهمرزمان وهمسنگران شهیدجوزی امیری وازرزمندگان دوران دفاع مقدس)—– درپاییزسال ۱۳۶۲ به عنوان بسیجی نیروی تحت امر شهید بزرگوار جوزی امیری درمخابرات محور تیپ ۵۷ ابوالفضل(ع)درمنطقه جفیر مشغول خدمت بودم.وظیفه ام سیم بانی بود،یعنی اگربه هر دلیلی سیم تلفن واحدهای مستقر درخط مقدم قطع می شد،موظف بودم درمسیر سیم تلفن چه درشب وچه درروز،پیاده یا سواره،حرکت نموده تا محل قطعی سیم راپیدا کرده وبه ترمیم آن بپردازم.دریکی ازماموریت های سیم بانی،وقتی ازبالای دیدگاه دیده بانی با موتور پایین می آمدم به خاطر سستی خاک،باموتوربه زمین برخوردنمودم وباعث شکستگی کف پای راستم شد.براثراین حادثه تاچندهفته توان حرکت کردن را نداشتم.دراین مدت شهید امیری برادرانه درانجام کارها به من کمک می کرد.دربحبوحه جنگ درسال ۱۳۶۳ چندبار برای دیدار باشهیدامیری به مقرفرماندهی گردان انبیاء مستقر درخط مقدم زبیدات عراق،رفتم.هربار که سراغ ایشان را می گرفتم،می گفتند برای دیدن اوباید به مقر فرماندهی گروهان عمار بروید.راه ارتباطی آنجا رودخانه فصلی بود که به زحمت خودرو درآن تردد می کرد.اطراف رودخانه راتپه هایی احاطه کرده بود که تردد درلابه لای آنها ترسناک وخطرناک بود.

پرسنلی گروهان

راوی:اسداله اسدی(رزمنده جانباز وازهمرزمان وهمسنگران شهیدجوزی امیری) —بعدازگذراندن آموزش نظامی درپادگان شهید غیوراصلی اهواز،به عنوان پاسدار وظیفه درآبان ماه ۱۳۶۳ باچندتن ازبرادران هم دوره خود،به مقر تیپ ۵۷ ابوالفضل(ع) که درموسیان بودمعرفی شدیم.بنده به همراه پاسدار وظیفه شهید بزرگوار نوراله جافری (ایشان درتاریخ۱۳۶۴/۳/۱۱ درمنطقه زبیدات عراق به درجه رفیع شهادت نائل گردید،روحش شادویادش گرامی باد) به گردان انبیاء که درخط پدافندی زبیدات مستقربود،معرفی ودرمخابرات گروهان عمارمشغول خدمت شدیم.چندروزی گذشت تا اینکه ازمن خواسته شدبه مقرفرماندهی گروهان بروم،به سنگر فرماندهی رفتم.بعداز سلام واحوالپرسی با برادران سپاهی،چون آشنایی با شهیدوالا مقام جوزی امیری نداشتم ،فکر کردم یکی از برادران پاسدارکه سنش ازهمه بیشتراست،فرمانده گروهان است تا اینکه جوان ترین آنها یعنی شهیدامیری ازمن خواست چندجمله روی کاغذ بنویسم.من هم اجابت نمودم.باخود گفتم؛چرا ایشان ازمن سوال می پرسد؟مگرفرمانده گروهان است؟آری،اوبازیرکی وتیز بینی همانندیک روانشناس نیروهایش رازیرنظرداشت وباشوخی واحوالپرسی،آنهاراموردارزیابی دقیق قرارمی دادوبه خوبی تشخیص می دادکه هرنیروبایددرچه واحدی مشغول به کارشود.به هرحال،این افتخارنصیب بنده شدکه به عنوان مسئول پرسنلی گروهان توسط آن شهیدعزیز انتخاب شوم.تنظیم گزارشات روزانه،صادرکردن مرخصی،تهیه لیست نیروها واخذ رمز شب به عهده من گذاشته شده بودوگاهی اوقات هم درکارها به برادر نوراله جافری که درمخابرات گروهان بود کمک می کردم.

شورای فرماندهی

راوی:محمدرضا چگنی(سرهنگ بازنشسته سپاه وازفرماندهان دوران دفاع مقدس) درسال ۱۳۶۳ پس از گذراندن دوره آموزشی درپادگان شهید غیوراصلی اهواز،به تیپ ۵۷ ابوالفضل(ع)معرفی ودرگردان انبیاء که درخط پدافندی زبیدات مستقربود،به عنوان فرمانده دسته گروهان مالک اشترانتخاب وبرای اولین بار درجلسه شورای فرماندهی گردان شرکت نمودم.دراین جلسه بودکه باشهیدجوزی امیری فرمانده گروهان عمارآشنا شدم.هنگامی که وارد سنگرشدم،اودرابتدای سنگر نشسته بود.باورودمن به سنگر،ایشان پا جلوی پای من انداخت ومن به زمین خوردم.همه بچه های حاضر درسنگرخندیدند ومن هم خیلی ناراحت شدم.اما ماجرا ازاین قرار بودکه وی قبلا درموردمن تحقیق کرده بودوبچه ها گفته بودندتازه دوره آموزشی را گذرانده وخیلی پاستوریزه است.ایشان به بچه ها گفته بودمی خواهم اوراکمی اذیت کنم تاببینم چندمَرده حَلاجه!من هم اصلا ازاین ماجرا اطلاعی نداشتم.به هرحال،ازآن زمان به بعد شهیدامیری لطف ومحبت خاصی نسبت به بنده داشتند.بااینکه گروهان مالک اشتردرابتدای خط وگروهان عماردرانتهای خط گردان مستقر بودند،اما ایشان بارها چه درشب وچه درروزپیش ما می آمد وبه ما سرمی زد.
عُروج خونین

راوی:(کیمراد هاشمی ازهمرزمان وهمسنگران شهیدجوزی امیری)—درتابستان سال ۱۳۶۴ تیپ ۵۷ ابوالفضل(ع)پدافندمنطقه زبیدات عراق رابه عهده داشت.شهیدمحمدی سپهوندفرمانده گروهان عَماروبنده به عنوان معاون ایشان مشغول خدمت بودم.یک گروهان ازمجاهدین عراقی درسمت چپ گروهان ما بودکه به صلاحدیدفرماندهان،آنها خط راتخلیه کرده بودند.شهیدجوزی امیری معاون گردان قصد داشت گروهان مالک اشترکه درسمت راست گردان بود،راجایگزین مجاهدین عراقی نماید.کار جابجایی درشب صورت گرفت وادامه آن تا صبح طول کشید.ایشان با خودروی لندکروز به رانندگی یکی ازبسیجیان که بچه ها اورا《سید》صدا می زدند،جلوی سنگرفرماندهی گروهان توقف کوتاهی نمودوگفت:《کارِجابجایی به پایان رسیده》.بنده گفتم صبحانه آماده است ولی ایشان گفتند:گردان کاردارم وبه حرکت خود ادامه دادند.حدوددویست مترازسنگرما رد شدکه یک دفعه دشمن،خط راگلوله باران کرد.دراین حین گلوله خمپاره به خودروی ایشان اصابت کرد؛درست به درِسمت شاگرد،جایی که شهید امیری نشسته بود.درِسمت راننده براثرموج انفجار باز وراننده ازخودروپَرت ومجروح شده بود.لحظاتی بعد خودروآتش گرفت وشهید امیری داخل خودرو بود.درحالی که دشمن داشت خط راگلوله باران می کرد، به سمت خودرو دویدم که بچه های گروهان مانع رفتنم شدند.دراین هنگام توپ های۱۰۶ میلی متری خودی به سمت مواضع دشمن آتش گشودند وآتش دشمن فروکش کرد.وقتی نزدیک خودروشدیم پیکرشهید امیری کاملاًدرآتش سوخته شده بود.به سختی جنازه ایشان راجمع کردیم وآن را لای یک پتو داخل آمبولانس گذاشته وبه اورژانس انتقال دادیم.فردای آن روزکه درحال جابجایی خودروی سوخته شده به پشت خط بودیم، کَشکَکِ پای شهیدراکه داخل خودروجامانده بود پیدا کردیم وبلافاصله آن را به خرم آباد انتقال دادیم تا به همراه جنازه ایشان دفن شود.(سیدحسین موسوی:رزمنده بسیجی که به عنوان راننده درگردان انبیاء خدمت می کرد.وی هنگام شهادت امیری،همراه ایشان وراننده خودرو بودایشان بعدها براثربیماری درتاریخ۱۳۹۳/۲/۳۱ دعوت حق رالبیک گفت وبه دیار ابدی شتافت،روحش شادویادش گرامی باد).

روزواقعه

راوی:محمدرضا منتظرقائم(ماسوری) 《سرهنگ بازنشسته سپاه وازهمرزمان وهمسنگران شهیدجوزی امیری》—–دریکی ازروزهای گرم تابستان سال ۱۳۶۴ درمنطقه زبیدات عراق،برادرجوزی امیری معاون گردان، مشغول خوردن هندوانه بود.به ایشان گفتم:هندوانه گرم است،اجازه دهیدپس ازخنک شدن میل نمائید.ایشان گفتند:تاخنک شدن هندوانه معلوم نیست کی زنده است وکی مُرده!وی سپس جهت سرکشی به نیروها با خودروی لندکروز به رانندگی برادر سید حسین موسوی(رزمنده بسیجی که به عنوان راننده درگردان انبیاء خدمت می کرد.وی هنگام شهادت امیری،همراه ایشان وراننده خودرو بود.ایشان بعدها درتاریخ۱۳۹۳/۲/۳۱ دعوت حق رالبیک گفت وبه دیار ابدی شتافت،روحش شادویادش گرامی باد)به طرف گروهان شهید مدهنی حرکت کردند.دقایقی بعدبرادرایرج دریکوند مسئول مخابرات گردان،تماس گرفت وگفت:خودروی فرماندهی،مورد اصابت گلوله خمپاره قرار گرفته،بنده به سرعت به محل حادثه دویدم،خودرودرحال سوختن بود.پس از مدتی باکمک همرزمان آتش راخاموش نمودیم،برادر امیری به شهادت رسیده بود وراننده خودرو هم ازاین حادثه نجات یافته بود.
وداع با پیکرشهید

(راوی:عبدالکریم کوه نشین؛سرهنگ بازنشسته سپاه وجانشین وقت اورژانس تیپ ۵۷ ابوالفضل《ع》)-درتابستان سال ۱۳۶۴ درمنطقه زبیدات عراق دراورژانس تیپ ۵۷ ابوالفضل(ع)مشغول خدمت بودم.درهمین منطقه بودکه ارتباط نزدیکی با شهیدوالامقام جوزی امیری داشتیم.روزی درمحوطه اورژانس بودیم،ناگهان صدای آژیرآمبولانس بلند شدکه با سرعت ازخط مقدم به طرف اورژانس درحرکت بود.دراین حین رزمنده ای که به عنوان مجروح درآمبولانس بود،دست خودرا از پنجره به طرف بنده تکان می دادومن نیزسراسیمه خودرابه اورژانس رساندم،دیدم رزمنده مجروح《سیّد》راننده شهیدامیری است که هنگام اصابت گلوله خمپاره،براثرموج انفجار ازخودرو پَرت شده بودوجراحات زیادی دراثرترکش به بدن وی واردشده بود.بااینکه ایشان اطلاع داشت که بنده از اقوام شهیدامیری هستم،به من گفت:آقای کوه نشین خودروی《امیری》آتش گرفته وایشان دارد درآتش می سوزد.مابه سرعت خودرابه بالای تپه ای که مُشرف به منطقه بود رساندیم.آتش نیروهای عراقی به حدی بودکه خط راگردوغباروآتش ودودفرا گرفته بود.وقتی به خودرو رسیدیم،توان نگاه کردن به پیکرسوخته ایشان را نداشتیم.جسدسوخته شده اورابه اورژانس انتقال دادیم.پس ازاَدای احترام وقرائت فاتحه ووداع با پیکرشهید،جنازه ایشان جهت انتقال به خرم آباد تحویل بچه های تعاون داده شد.
پایی که جا ماند

راوی:علی حسین حسین پور(سرهنگ بازنشسته سپاه وازفرماندهان دوران دفاع مقدس)—– بابرادرجوزی امیری درموردخاکریزهایی که شب قبل احداث کرده بودیم داشتیم صحبت می کردیم.صحبتمان که تمام شدبه طرف سنگرم رفتم.دقایقی بعد صدای انفجاربلندشد،خمپاره به خودروی ایشان اصابت کرده بود واودرداخل خودرو به شهادت رسیده بود.بدن او به سختی متلاشی شده وسوخته بود.پیکرمطهرش رابه پشت خط انتقال دادیم.چندروزبعدیک پای اوراکه داخل خودروجا مانده بودپیدا کردیم وفورا آن را به پیکر شهید رساندیم وبه همراه آن دفن کردیم.(بعضی ازهمرزمان شهیدجوزی امیری معتقدند که ساق پا یا کشکک پای شهید《استخوان زانو》درداخل خودروی سوخته شده، دربعدازظهرهمان روز یا فردای آن روز پیدا شده،آنچه مسلم است اصل ماجرا وافعیت دارد،هرچند درجزئیات مربوط به آن نظرات متفاوتی وجود دارد).
مقرتیپ

راوی:علی محمد نظری(سرهنگ بازنشسته سپاه وازفرماندهان دوران دفاع مقدس) دو،سه روزی بود که به مرخصی آمده بودم،مرخصی ام هنوز تمام نشده بود که آقای کشکولی(سردارحاج مرتضی کشکولی،فرمانده فعلی سپاه ابوالفضل(ع) لرستان)پیغام داده بودکه فرداتا ظهرحتما خودرا به خط برسان! حدس می زدم که حادثه ای پیش آمده است.فردا صبح عازم منطقه شدم.به مقرتیپ ۵۷ ابوالفضل(ع) واقع درموسیان رفتم.خیلی ازدوستان آنجا بودندازجمله شهید علی محمد کوشکی(ایشان درتاریخ ۱۳۶۵/۱۱/۶ با عنوان معاون گردان محبین لشکر۵۷ ابوالفضل(ع) درعملیات کربلای ۵ درمنطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل گردید،روحش شادویادش گرامی باد)که ازبچه های کوهدشت بود،به محض اینکه اومرا دید،گفت:《اومدی شهیدبشی؟》گفتم:《چی شده؟》گفت:《جوزی امیری شهیدشده 》گفتم:《چطوری شهیدشده؟》گفت:《خمپاره خورده به ماشینش وآتیش گرفته وجنازه اش هم داخل ماشین سوخته وتا آتیش خاموش نشده،نتونستن جنازه شوبیرون بیارن!》.هرچند این حوادث درجنگ طبیعی بود،اما خیلی ناراحت شدم.حادثه شهید شدن امیری وسوختنش داخل ماشین،ازحوادثی بود که فضا رابسیار سنگین کرده بودوتاثیری بسیارمنفی برروحیه نیروها گذاشته بود.
غَم دل

راوی:اله کرم ساکی پور(ازرزمندگان دوران دفاع مقدس که درواحدمخابرات گردان انبیاء تیپ ۵۷ ابوالفضل《ع》مشغول خدمت بودند).—–شهیدجوزی امیری بسیار مهربان،خوش اخلاق وخونگرم بود.بابچه ها روبوسی می کرد؛حتی اگرچنددقیقه پیش آن ها رادیده بود.وقتی علت این کار را می پرسیدیم،می گفت:《مگرنمی بینید که هرلحظه وهرساعت امکان شهادت ما وجود دارد پس بهتراست باهم مهربان باشیم》.ایشان به همسنگران خود می گفت:《بچه ها من خیلی از آتش جهنم می ترسم ودوست دارم درهمین دنیا بدنم درآتش بسوزد تا شاید ازآتش آخرت درامان باشم》.سرانجام درمنطقه زبیدات عراق،هنگامی که درحال سرکشی از نیروها بود،خودروی ایشان براثراصابت گلوله خمپاره آتش گرفت وپیکرپاک آن شهیدعزیز نیز درون خودرووهمراه با آن سوخت وبه آرزوی دیرینه اش که شهادت درراه خدا بودنائل آمد.
شهیدجوزی امیری ازنگاه همرزمانش:

درمردادماه ۱۳۶۲ همزمان با تشکیل تیپ ۵۷ ابوالفضل(ع)،درمنطقه جنگی ذلیجان با شهیدجوزی امیری آشنا شدم.ایشان درنوجوانی واردعرصه جنگ شده بود.درانجام امور محوله بسیار چالاک بود،درتصمیم گیری بسیارآینده نگر وتیزبین بودوتصمیم درست می گرفت وبرهمین اساس هرکاری که به ایشان واگذار می شد به نحو شایسته انجام می گرفت.(راوی:علی داودی،سرهنگ بازنشسته سپاه وازهمرزمان شهیدجوزی امیری)—تواضع وفروتنی ازخصلت های بارز شهیدامیری بودودرایت وشجاعت وی دربین همرزمانش مثال زدنی بود.ایشان هرگز احساس نمی کردکه فرمانده است وهمانند یک بسیجی بانیروهای تحت امرخودرفتارمی کرد وبچه ها را باعنوان《تکاور》خطاب می کرد.(راوی:ابراهیم بیرانوند،ازرزمندگان وجانبازان دوران دفاع مقدس وازهمرزمان شهیدجوزی امیری)
چَشیا کُورِم سی جوزی

راوی: منوچهر امیری(سرهنگ بازنشسته سپاه وازرزمندگان وجانبازان دوران دفاع مقدس—-اولین باردرسال ۱۳۶۳ ازطرف سپاه ناحیه لرستان به عنوان بسیجی به جبهه اعزام ودرمنطقه جفیر(سه راه کربلا)مستقر شدیم.ماموریت ماایست وبازرسی وگشت درجزایرمجنون بود.پسرعمویم شهیدجوزی امیری هم درگردان انبیاءتیپ ۵۷ ابوالفضل(ع) درمنطقه زبیدات عراق مشغول خدمت بود.دونامه برای ایشان نوشتم؛درنامه اولی خبرآمدنم به جبهه رابه اطلاع ایشان رساندم ودرنامه دومی از ایشان خواستم حتما سری به من بزند.یک روز صبح ایشان برای دیدن من به جنوب(قرارگاه کربلا)آمدوتاغروب پیش ما بود.ایشان به من قول دادند که بعداز پایان ماموریتم،مرابه گردان انبیاءببرند.درسال ۱۳۶۴ دوباردر مناطق جزایر مجنون مجروح شدم؛یک بار که منطقه بمباران شیمیایی شد،دچارمصدومیت شدم وپس ازسه روز بستری دربیمارستانی که درورزشگاه تختی اهواز به دلیل وضعیت اظطراری زمان جنگ دایر شده بود،به منطقه برگشتم.مدتی بعد دچارموج گرفتگی شدم؛مرا به بیمارستان سپیده انقلاب مشهد اعزام کردند.پس از مرخص شدن ازبیمارستان،شهیدامیری به ملاقاتم آمد وحتی همراه پدرم مرا برای درمان پیش دکتر بردند.هرچندخودش هم به خاطرمجروحیت وموج گرفتگی چندان حال خوشی نداشت.این آخرین دیدار ما با ایشان بود وموقعی که خدا حافظی کردند،مرحوم پدرم گفتند:《جوزی رفت ودیگر برنمی گردد》وهمین طور هم شد.دوره درمانم مدتی طول کشید،درهمین ایام بودکه خبرشهادت ایشان رابه ما دادند.شهید امیری بیشتر اوقات درجبهه بودند؛موقع کشاورزی برای کمک به پدرم به مرخصی می آمد.بعداز شهادت ایشان،پدرم می گفت:《چَشیا کُورِم سی جوزی،قوت قلبم بی》.(افسوس برای جوزی، قوت قلبم بود).به هرحال،پس از بهبود نسبی مجددا درسال ۱۳۶۵ به لشکر ۵۷ ابوالفضل(ع)،گردان انبیاء که درمنطقه اسلام آباد غرب مستقر بود،اعزام شدم وتا پایان جنگ تحمیلی به عنوان پاسدار درهمین گردان حضور داشتم.
فرمانده برخیز

سلاح شب شِکَنَت رابَردار برخیزوبرزبیدات فرمان بِران -برخیزوبه خونین شهربنگر-که پُرازحماسه های حُسَینی تُست —–برخیزودشت های خون رنگ خوزستان راببین —-برخیزکه زبیدات گواه استقامت ودلیر مردی تُست وتُراجهت جاویدماندن در تاریخ می خواند —امیری زنده است وزبیدات اورا بیاد دارد.(محمدحسین میرزایی؛رزمنده بسیجی وازاقوام ودوستان شهید جوزی امیری)
چون کوه استوار

مادر شهیدجوزی امیری دربرخورد با حوادثی که برای خانواده پیش می آمد صبورومقاوم بود.پس از درگذشت همسرش،سرپرستی خانواده را به عهده گرفت وباتلاشی مضاعف به تربیت فرزندانش(۳پسرو۴ دختر) همت گماشت.با وجود اینکه《جوزی》فرزنددوم خانواده بوداماتکیه گاه مادرش درخانواده بودوایشان دردفاع ازمیهن اسلامی درجنگ تحمیلی به شهادت رسید.چندسال بعدازاین حادثه،یکی ازدخترانش که معلم بود،دعوت حق رالبیک گفت وبه دیارباقی شتافت.اما ایشان با وجود این همه حوادث،زینب وارچون کوه استوار بودوفقط به خدا توکل داشت.-
درخت گردو

راوی:کرم امیری(برادر شهیدجوزی امیری) – شهیدجوزی امیری علاقه زیادی به کشاورزی داشت.درایام نوجوانی هنگام تعطیلی مدارس درفصل تابستان خودراباکشاورزی سرگرم می کرد؛حتی زمانی که درجبهه بود هندوانه،خربزه و……می کاشت.دراسفند۱۳۶۳ ایشان یک نهال گردو درحیاط منزلمان کاشت که هم اکنون این نهال به درختی تنومند تبدیل شده وهرساله همزمان با سالروز شهادت شهیدامیری،میوه های آن چیده وبه نیابت ازآن شهید والا مقام بین همسایگان تقسیم می شود.

 

درباره ی محمدحسن ظهراب بیگی

همچنین ببینید

شهید منوچهر نوابی

 فرزند : سلطان حسین تاریخ شهادت : ۱۳۶۷/۰۳/۲۷ محل شهادت : استان سلیمانیه عراق ارتفاعات ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیام برای مدیر سایت
لطفا برای ارسال کلیک فرمایید