خانه / دسته‌بندی نشده / جانباز شهید مصطفی میررضایی

جانباز شهید مصطفی میررضایی

فرزند  :  خداکرم

تاریخ شهادت  :  ۱۳۸۰/۳/۱۹

محل شهادت  :  محور همدان سنندح

محل دفن  :  گلزار شهدای شهرستان  خرم آباد

سایت یاد امام و شهدا و رزمندگان استان لرستان ، بانک اطلاعاتی جدیدی را برای معرفی این شهید والامقام بازنموده، لذا ازکسانی که از وی  خاطره دارند، تقاضا می شود،تصاویر و مطالب خود را در سایت قرارداده تا با نام خودشان منتشرگردد. باتشکر، مدیرسایت

خلاصه‌ای از زندگی‌نامه‌ی سردار رشید سپاه اسلام شهید مصطفی میررضایی (سبزخدا دریکوند) فرمانده عملیات قرارگاه شهید شهرامفر (شمالغرب کشور) .

شهید مصطفی میررضایی بالاترین آموزش های جنگی (دوره دافوس) را در تهران، چین و کره شمالی طی نمود. به علت شرکت در عملیات های بزرگ، او را گنجینه‌ای ارزنده از تجارب جنگ می‌دانستند. وی در زمان دفاع مقدس در‌ فرماندهی گردان خط شکن همیشه پیروز انبیاء، فرماندهی محور‌های عملیاتی، فرمانده عملیات لشکر ۵۷ حضرت ابوالفضل (ع)، قائم مقام و معاونت عملیات غرب کشور بود . وی چنان برجستگی، جسارت، شجاعت و طرح ریزی عملیاتی محکمی داشت که به پیشنهاد فرمانده وقت نیروی زمینی سپاه، از طرف مقام معظم رهبری، لوح افتخار دریافت نمود.

این سردار شهید عزیز در ۱۳۴۳/۰۱/۰۱ در خانواده‌ای عشایرنشین و مذهبی در خرم آباد دیده به جهان گشود. پدر وی خداکرم و مادرش ماه دولت نام داشت. وی پس از طفولیت در خانه‌ی عموی بزرگوارش در روستای کوگان دوران ابتدایی را سپری کرده و پس از آن دوران راهنمایی را در مدرسه‌ی ماسور در خانه‌ی اقوام پشت سر گذاشته و دوران دبیرستان را تا سال سوم سپری کرد. این شهید والا مقام در سال ۱۳۶۲ ازدواج کرد و صاحب چهار فرزند؛ ۲ پسر و ۲ دختر شد. و ی در سال ۱۳۶۳ با شدت گرفتن جنگ تحمیلی عراق وارد سپاه پاسداران شده و دوره‌ی نظامی را در پادگان شهید غیور اصلی اهواز سپری کردند. پس از تقسیم نیرو وارد تیپ ۵۷ ابوالفضل (ع) شد و در گردان ابوذر به عنوان معاون دسته رزمی مشغول به خدمت شد، پس از چندی به فرماندهی دسته رسید و بعد از مدتی به معاون دوم گروهان ارتقا یافت. در سال ۱۳۶۴ پس از عملیات والفجر۹ در منطقه‌ی سلیمانیه عراق به فرماندهی گروهان منصوب شد. در عملیات حاج عمران از ناحیه‌ی صورت مجروح شد که چشم وی تا هنگام شهادت سوزش و آبریزش داشت. در عملیات دیگر بر اثر موج انفجار شنوایی گوش راست خود را کاملاً از دست داد. پس از آن به پیشنهاد فرماندهان به جانشینی گردان فاتح أنبیاء منصوب شد. پس از عملیات کربلای ۵ به فرماندهی گردان أنبیاء ارتقا یافت و تا آخر جنگ در فرماندهی همان گردان ادامه‌ی خدمت داد. وی در سال ۱۳۶۸ در هنگام ماموریت تصادف نمود و پای ایشان شکست که پس از عمل جراحی و معالجه‌ی او حدود ۲ سانتیمتر پای او کوتاه شد. در سال ۱۳۶۸ که تیپ ۵۷ به لشگر گسترش یافت به قائم مقامی تیپ دوم منصوب شد و بعد از مدتی که مجدداً لشگر به تیپ مستقل تبدیل شد به فرماندهی عملیات تیپ ۵۷ ابوالفضل منصوب گردید. دوره‌ی دافوس را در تهران سپری کرد و پس از پایان دوره در سمت قبلی مشغول به خدمت شد. دوره‌های نظامی که در استان برگزار می‌شد ایشان به عنوان مربی تدریس می‌کرد که به عنوان بهترین مربی لوح تقدیر از فرماندهی کل سپاه دریافت نمود. در منطقه‌ی عملیاتی بانه در سال ۱۳۷۳ بر اثر انفجار مین از ناحیه‌ی سینه و پا مجروح گردید. پس از آن که سردار حاج روح الله نوری به فرماندهی قرارگاه شهید شهرام فر استان کردستان منصوب شدند با شناختی که از سردار میررضایی داشتند از نیروی زمینی درخواست وی را نمود. ایشان را به عنوان فرمانده‌ی عملیات قرارگاه شهید شهرام فر منصوب کرد. پس از تحقیق از نیروی زمینی وی را به عنوان معاون هماهنگ کننده‌ی قرارگاه شهید شهرام فر منصوب و مفتخر به درجه سردای شد.  شهید مذکور همواره در طول خدمت خود به عنوان بهترین فرمانده و با اخلاق ترین سپاهی شناخته می شد و در تمام دوران زندگی در بین اقوام بهترین اخلاق را داشت و با گذشت‌ترین فرد فامیل بود. وی در تاریخ ۱۳۸۰/۲/۱۹ هنگام تردد در جاده‌ی همدان- سنندج و در حین ماموریت تصادف نمود و به دوستان شهیدش پیوست و جان به جان آفرین تسلیم کرد و برای همیشه دوستان و بستگان را عزادار خویش نمود.

خاطره من با شهید مصطفی میر رضایی انشاالله بزودی در زمینه های زیر منتشر می شود. منتظر باشید.

خاطره من با شهید مصطفی میر رضایی در منطقه عملیاتی سلیمانیه عراق  دره بردبرد قمیش یا (دره وه وه).

-خاطره نیروهایی که در دره زیر ارتفاع قمیش (زیرپای عراقیها)صبح تا غروب بدون هیچ سروصدایی زیرباران شدید تحمل کردند.

خاطره من با شهید مصطفی میر رضایی زمانی که در زیر تیرمستقیم تانک عراقیها مستقر در ارتفاع گمو ادامه مسیر می دادیم.

خاطره من با شهید مصطفی میر رضایی در عملیات نصر۸

منطقه عملیاتی سلیمانیه عراق ارتفاعات گرده رش .

چندتا خاطره دلنشین من با زنده یاد مصطفی میر رضایی درزمان خدمت در لشگر ۵۷ حضرت ابوالفضل علیه سلام

برگ های شهید یاد جانباز دفاع مقدس

برگرفته از کتاب ستاره های به خون خفته لرستانبه قلم برادر حجت شریفی

سردار سپاه اسلام سرتیپ دوم پاسدارشهید سبزخدا دریکوند (مصطفی میررضایی)

 

همراز دل ها

به قول معروف و به سخن امروزیها او اوج  روابط عمومی بود. با هرکس روبه رو می شد، چنان سلام و احوالپرسی می کرد که گویی سال ها است او را می شناسد. با همه گرم و مهربان بود. کوچک و بزرگ، فرمانده و نیروی عادی برایش تفاوتی نداشت. بچه های بسیج بسیار با او صمیمی بودند. هرجا می رفتیم با مردم منطقه طوری رفتار می نمود که انسان خیال می کرد او فرزند آن ها است. رفتار وگفتارش چنان گرم و صمیمانه بود که در کوتاه ترین زمان همه را به خود جذب می کرد و او کسی نبود جز شهید «سبزخدا دریکوند». در اوج رأفت و مهربانی دشمن ستیز و دلیر بود.

در مناطق جنگی غرب کشور دراستان کردستان و شهرسقز بودیم. از راهپیمایی به مقر گردان برگشته بودیم. همه خسته بودند. «سبز خدا» به نیروهای گردان اعلام کرد حدود سی نفر می خواهد که بتوانند به همراهش چند ساعت کار سخت انجام دهند. بعد از حدود بیست دقیقه، تقریباً همین تعداد آماده شدند و با او حرکت کردیم. مدتی راه رفتیم تا به مزرعه ای رسیدیم که پیرمرد و پیرزنی از اهل سنت با سن بالای شصت سال در حومه ی شهر سقز مشغول درو گندم بودند. فرمانده ما سبزخدا دستور توقف داد. خودش نزد آن ها رفت و بعد از سلام و احوالپرسی گرم صورت پیرمرد را بوسید. سپس داس او را گرفت و از او خواست وسایل درو همسایگان را هم به امانت بگیرد تا نیرو ها بتوانند گندم هایش را دروکنند. روی هم ده وسیله ی درو تهیه شد و بچه ها به نوبت تمام گندم ها را برای پیرمرد درو کردند.

برخوردهایش چنان دوست داشتنی و محبت آمیز بود که نیروهای عادی، به جای این که مشکلات خود را با فرمانده ی خود (فرمانده ی دسته یا فرمانده ی گروهان) بگویند، مدت ها صبر می کردند تا او از مأموریت برگردد و با او درد دل کنند و راز دل خود را با او بگویند. حتی اگر مشکل شان حل هم نمی شد با برخورد شیرین او آرام می گرفتند.

 رأفت وصلابت

با تمام تواضعی که داشت، با صلابت بود و آن جا که لازم می شد سنگین و با وقار و در مقابل دشمن چون کوه محکم و استوار بود. وقتی رفتارهای او را به دقّت بررسی می کردم با خود می گفتم این همه رأفت درکنار این همه صلابت و دشمن ستیزی چطور با هم جمع شده است. به اوغبطه می خوردم و به یاد این آیه شریفه از سوره فتح می افتادم. «مُحَمَّدٌرَسُولُ اللّه وَ الَّذینَ مَعَهُ اَشِدّاءُ عَلَی الکُفَّارِ وَ رُحَماءُ بَینَهُم…».(۲۹). محمد(ص) فرستاده ی خداست،و همراهانش بر کافران سخت و با یکدیگر(مؤمنین) مهربانند. شهید سبزخدا – در حقیقت – چون مولایش علی (علیه السلام) اینگونه بود.

 رفتارهدایتگرانه

سرباز وظیفه ای به گردان اعزام شده بود تا خدمت سربازی اش را بگذراند. این سرباز برابرگزارش فرمانده اش اهل ایمان نبود. مسائل اعتقادی را قبول نداشت و به انجام امور عبادی پای بند نبود. بچه های گروهانش سعی کرده بودند این مسائل را به او یاد بدهند ولی امتناع کرده و در جواب شان گفته بود که چیزی را قبول ندارد و عمل نمی کند. به دلیل همین مسائل اعتقادیش نیروهای گروهان او هم ارتباطی با او ندارند. براثرزمین خوردن کف دست او زخم می شود و مدتی نمی تواند با آن کاری انجام بدهد. اتفاقاً یک روز که این سرباز با یک دست خود مشغول شستن لباس هایش هست، شهید سبزخدا دریکوند– که درآن موقع فرمانده گردان انبیاء(علیهم السلام) بود- از راه  می رسد و او را در آن حال می بیند. با او سلام و احوالپرسی می کند. وضعیت او را جویا می شود. سپس  لباس ها را از اوگرفته و می شوید و برایش پهن می کند. سرباز وظیفه از اطرافیان سؤال می کند این آقا کیست؟ می گویند این فرمانده گردان است. متعجب می شود. سراسیمه به سنگر فرماندهی می رود و اجازه ی ملاقات می خواهد. پس از ورود و عذرخواهی، فرمانده گردان چنان برخورد شایسته ای با او می کند که او را شیفته خود می سازد. پس از آن ماجرا، سرباز مذکور سبز خدا دریکوند را الگوی خود قرار می دهد و از او می خواهد فردی را معرفی نمایند تا به وی احکام شرعی و دستورات اسلامی را بیاموزد.

 عشق به ولایت

عشق رزمندگان و بسیجیان به اهل بیت (علیهم السلام) و امام خمینی (ره) چیزی نبود که بتوان آن را توصیف کرد. سبزخدا از آن هایی بود که در حرارت عشق به ولایت می سوخت. او حاضر بود قطعه قطعه شود امّا یک لحظه ناراحتی امام را نبیند. برای همین او فقط یک بار به جبهه اعزام شد، وبا اینکه بارها مجروح شده بود و به افتخار جانبازی رسیده بود جبهه را ترک نمی کرد. یادم می آید زمانی که امام امت «ره»  قطعنامه ی۵۹۸ سازمان ملل را پذیرفته و فرمودند، جام زهر را نوشیدم، آن عزیزمثل مارگزیده به خود می پیچید و با صدای بلند در بین بچه های گردان گریه می کرد.

 به هر رزمنده ای اقتدا می کرد

شهید سبزخدا اهل قرآن و دعا بود و تا فرصتی می یافت به تلاوت قرآن مشغول می شد. به نمازجمعه و جماعت بسیار اهمیت می داد و سعی می کرد به هر شکل ممکن برای گردان، روحانی بیاورند و اگر میّسر نبود، هیچگاه اجازه نمی داد نماز نیروها به فرادی برگزارشود. یکی از رزمندگان حاضر را به عنوان امام جماعت انتخاب می کرد تا نماز به جماعت برگزار شود. جالب اینکه او به همه اعتقاد و اعتماد داشت و هر نیرویی که درحال نماز بود به او اقتدا می کرد.

صله ی ارحام

هرگز کسی را ندیده بودم مثل سبز خدا دریکوند صله ی ارحام را به جا بیاورد. بیشترین وقتش را در مرخصی ها، به صله ی ارحام اختصاص می داد. اقوام دور و نزدیک و همسایگان را می دید و به عیادت رزمندگان و نزدیکان آن ها می رفت. با مرخصی کمی که داشتیم در این چند روز، هم به  خانواده و امور پشتیبانی گردان  رسیدگی می کرد و هم به دیدن همه ی اقوام و دوستان می رفت، احساس کردم در این مرخصی کمی که داریم خداوند به وقت و مرخصی او برکت زیادی داده است. چنان بود که با یک بار برخورد کردن همه به او عشق می ورزیدند؛ تا جایی که اگر کمی دیر به دیدن شان می رفت، برایش دل تنگ می شدند. هنگام تشییع جنازه ی آن شهید، سوز و محبت و عشق به او در بین جمعیت  تشییع کننده اش موج می زد و یاد آور این حدیث بود: «چنان رفتار کنید تا وقت مردنتان، برایتان بگریند».

کمک به دیگران

شهید سبزخدا همیشه درجهاد و کمک به دیگران نمونه و زبانزد بود. از فامیل گرفته تا دیگران، از کمک های او بهره مند می شدند. هنگامی که گردان به مرخصی می آمد، هرکدام از نیروها یا آشنایان کاری- مثل ساختمان سازی یا جمع آوری محصولات کشاورزی و غیره – برایش پیش می آمد، به کمک او می شتافت وگاهی از بعضی از نیروهای پرتوان و علاقه مند گردان انبیاء(علیهم السلام) نیز برای یاری رساندن به ضعیفان کمک می گرفت. درحقیقت آن شهید همیشه – چه درجبهه و چه پشت جبهه – درحال جهاد بود.

 اولین رسته ی خدمتی

شهید سبزخدا پس ازگذراندن دوره ی آموزشی و پوشیدن لباس مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، در گردان ابوذر، جمعی لشکر۵۷ حضرت ابوالفضل (علیه السلام) سازماندهی شده بود. در ابتدا به فرماندهی دسته منصوب شد ولی به دلیل رشادت و شایستگی اش، سریع به پست معاونت و بعد از آن به فرماندهی گروهان رسید و در رسته های یاد شده در چند عملیات شرکت نمود. او در یکی ازعملیات ها از ناحیه ی صورت مورد اصابت تیر مستقیم قرار گرفت. تیر به زیرچشم راستش اصابت کرد و از سمت دیگر بین چشم وگوش چپش بیرون آمد. او تا آخر عمر از مشکلات چشم و صورت درد می کشید و به قول جانبازان همرزمش بهره ی معنوی می برد.

  پدر پیر  ما رزمندگان

رشادت ها، شجاعت ها و شایستگی های بی دریغ «سبزخدا» باعث شد تا وی به سرعت رشد کند و مورد توجه  فرماندهی لشکر۵۷ حضرت ابوالفضل (علیه السلام) و دیگر فرماندهان رده ی بالا قرار گیرد.

گردان انبیاء(علیهم السلام) جهت شرکت در عملیات مهم و بسیار حساس کربلای۴ در شلمچه آماده می شد. بنا به ضرورت و شایستگی هایی که در سبزخدا دریکوند وجود داشت، او را از گردان ابوذر به گردان عملیاتی انبیاء(علیهم السلام) منتقل و در پست معاونت این گردان منصوب نمودند. شهید دریکوند درعملیات های کربلا ۴ و ۵ و۱۰ در همین سمت انجام وظیفه کرد. فرماندهی گردان در این عملیات ها با برادر پاسدار حاج ولی الله میرهاشمی بود. قبل از عملیات کربلای(۴ ) برادر سبز خدا دریکوند –برادری داشت  که از او کوچک تر بود-که در یک سانحه ی تصادف به رحمت ایزدی پیوست و پدر پیرش عصای خود را از دست داد. خیال می کردم مرگ برادر و مراسم طولانی که در سنّت لرستان وجود دارد او را از شرکت در عملیات باز خواهد داشت؛ امّا با کمال تعجب دیدم او بدون توجه به همه چیز، خانه وخانواده را رها کرد و اظهار داشت: «امروز نیاز جبهه به ما بیشتر از نیاز پدر و مادر به ما است». اوهمواره می گفت: «ما رزمنده ها پدر پیرتری داریم که نیاز او به ما بیشتر است تا والدینمان. بنابر این اول باید دل او را شادکنیم. او امام و رهبرما است». شهید سبزخدا دریکوند (مصطفی میررضایی) بعد از برادر پاسدار جناب سرهنگ حاج ولی الله میرهاشمی به عنوان فرمانده گردان خط شکن انبیاء(علیهم السلام) منصوب شد. گردان انبیاء یکی از سه گردانی بود که از ابتدای تشکیل تیپ(۵۷ ) حضرت ابوالفضل(علیه السلام) تشکیل شد و گردان یکم و عملیاتی  لشکر(۵۷) حضرت ابوالفضل (علیه السلام) بود. این گردان تقریبا در بیشتر عملیات هایی که لشکر(۵۷) حضرت ابوالفضل(علیه السلام) مأمور انجام آن ها بود، شرکت داشته و شهدای گرانقدری را تقدیم اسلام نموده است.

پاسداری در لباس بسیج

شهید سبزخدا دریکوند (مصطفی میررضایی) با این که از ابتدای خدمت در عضویت سپاه بود، اما به ندرت لباس مقدس سبز را بر تن می کرد. آن شهید گرانقدر اکثر اوقات در لباس خاکی بسیج و به شدت علاقه مند به بسیج و بسیجیان بود. همواره بسیجی بودن را افتخار خود می دانست. او سعی می کرد نمازش را به یک بسیجی اقتدا کند. معتقد بود شاید نمازش به واسطه ی ارتباط با بسیج پذیرفته شود.

 خادم الضعفاء

شهیدسبزخدا دریکوند به تمام معنا مردمی بود. در کمک به مردم و دستگیری ازآن ها در زمره ی یکی از پیروان راستین مولاعلی (علیه السلام) و درحقیقت شیعه ای کم نظیر بود. اگر به او لقب «خادم الضعفاء» داده شود شایسته است؛ چون برای خدمت به محرومین – از جمله فامیل، همسایه، آشنا و…- سر از پا نمی شناخت. تا فراغ بالی در منطقه ی کردستان می یافت، به یاری مردم می شتافت. در هر فرصتی که دست می داد، نیروهای گردان را برای جمع آوری محصولات کشاورزی مردم می برد و چنان با آن ها برخورد می کرد که گویی فرزند بلافصل شان است. روش کارش این بود که اول به سراغ کسانی می رفت که  کسی برای کارکردن نداشتند و یا سالخورده وناتوان بودند. مردم منطقه هم به خاطر اخلاق نیکو و رفتار خیرخواهانه اش به او علاقه مند بودند و مرتب دعایش می کردند.

تواضع درعین اقتدار

گردان تحت فرماندهی شهید سبزخدا به خاطر ویژگی های منحصر به فرد او همیشه ممتاز بود. اخلاق خوب و پسندیده، فروتنی و یکرنگ بودن با نیروها باعث شده بود پیر و جوان، فرمانده و فرمانبر- همه و همه- به او علاقه مند باشند. با همه خودمانی بود. با پیرها، پیر بود، با جوان ها، جوان و شاد و با کودکان کودکی می کرد. چهار دست و پا راه می رفت و بچه ها را روی گرده ی خودش سوار می کرد و برایشان صدای جانوران مختلف را در می آورد و کودکان لذت می بردند. بچه ها از سر و کولش بالامی رفتند و او از این کار ذوق زده می شد. بعضی از اطرافیان بخاطر این رفتارها از او ایراد می گرفتند و او گاهی نظر مرا در این باره می پرسید. من به او می گفتم کارهای تو فقط مرا به یاد روایاتی می اندازد که در باره ی رسول اکرم(ص) و علی مرتضی(علیه السلام) خوانده ام و شنیده ام. من به حال تو غبطه می خورم که در جبهه  فرماندهی مقتدر و در برخورد با کودکان، هم بازی آن ها هستی. خلاصه این که آن شهید در عین اقتدار، متواضع بود.

 جانباز سرهنگ پاسدار رضا شریفی نیک با قطع یک پا بر اثر اصابت مین، در کنار سبزخدا دریکوند.

 بی ریا کار می کرد

برای انجام عملیات برون مرزی آماده شده بودیم. شهید سبزخدا از من خواست به همراه او سری به واحد تسلیحات لشکر بزنیم  و در مورد مهمات شب عملیات خبری کسب کنیم. زمانی که مراجعه کردیم، گفتند مهمات آماده است. نیرو بیاورید و مهمات را تحویل بگیرید. آن شهید فکری کرد و گفت تا سراغ نیروهای گردان برویم و کمک بیاوریم، وقت زیادی از ما تلف می شود. ضمناً آن ها هم مثل ما خسته هستند. چطور است خودمان برای بردن مهمات اقدام کنیم؟ گفتم من و تو؟ گفت وضع پایت چطور است؟ گفتم بد نیست ولی می ترسم با زخم تازه ای  که دارد خونریزی کند و برای عملیات مشکل درست کند. گفت اگر نیت الهی باشد خدا کمک می کند. او شروع کرد و من هم لنگان به دنبال او. خدا می داند همان شد که او گفت. ما دو نفر تمام مهمات عملیات را در سه وانت بار زدیم. روح و جسم عجیبی داشت. همیشه درحال مبارزه بود. مبارزه با دشمن، مبارزه با نفس، مبارزه با هرچیزی که ممکن بود بر سر راهش باشد و بخواهد او را در مسیرش سست یا متوقف نماید. همین باعث شده بود که همه دوستش بدارند. با این که دوست نداشت شناخته شود اما عملکرد و تلاش های بی وقفه اش او را به همه می شناساند و چه زود پله های ترقی را در ابعاد مختلف پشت سر گذاشت! باجسم وجان خود می جنگید و هیچگاه خسته نمی شد. معتقد بود که از هر فرصت باید استفاده کرد و از این بدن کار کشید.مهمات را به محل استقرار گردان آوردیم. به بچه ها گفتم که تمام آن را سبز خدا به تنهایی بار زده است. نیروهای گردان با شنیدن این خبر شرمنده شدند. همین رفتارهایش باعث شده بود که بچه های گردان به فرمانش سر و جان می سپردند.

راوی : برادر بسیجی حاج حجت شریفی

درباره ی محمدحسن ظهراب بیگی

همچنین ببینید

شهید منوچهر نوابی

 فرزند : سلطان حسین تاریخ شهادت : ۱۳۶۷/۰۳/۲۷ محل شهادت : استان سلیمانیه عراق ارتفاعات ...

۳ دیدگاه

  1. سلام
    زنده نگه داشتن یادشهداءکمترازشهادت نیست.مقام معظم رهبری.شهیدسعیداست وشهادت سعادت امام خمینی رض
    بسیارکارقشنگی انجام دادید اما اگرممکن است رفتار وگفتارشهید رانسبت به امروز تطبیق داده و برای مدیران وفرماندهان فرهنگی ونظامی ازطریق مراجع زیرربط مانندسپاه مقدس به سمع ونظررسانده شودیابه عبارتی برای استفاده ی عموم .التماس دعا

  2. امام خامنه‌ای(حفظه الله):
    مسئله‌ى جنگ تحمیلى و عوارض آن – که از جمله، همین فداکارى‌ها و ایثارها و شهادتها است – یک مسئله‌ى عادّى نیست؛ یک مسئله‌ى متعارف و معمولى نیست؛ یک مسئله‌ى فوق‌العاده است. اگر درست نگاه کنیم، مجموعه‌ى حوادثى که در این سالها اتّفاق افتاد و این فداکارى‌هایى که جوانهاى ما کردند، میتواند یک ذخیره‌ى ماندگارى باشد براى همیشه‌ى انقلاب. نباید بگذاریم که این ذخیره بلااستفاده بماند؛ راهش هم همین است که یاد شهیدان زنده باقى بماند.
    به‌هرحال این کار کار باارزشى است؛ امروز کار تجلیل از شهدا و حفظ یاد گرامى این عزیزان یک فریضه است. بعضى‌ها میخواهند این را به فراموشى بسپرند؛ همان کسانى که با معارف انقلاب و آرزوهاى انقلاب و اهداف انقلاب میانه‌ى خوبى ندارند، با حفظ یاد شهیدان هم سرِ سازگارى ندارند و دوست نمیدارند. لکن مردم ما شهدا را دوست میدارند؛ به‌خاطر اینکه شهداى ما ایثار کردند؛ از حیات خودشان، از آسایش خودشان گذشتند؛ رفتند در میدانهاى نبرد و جان خودشان را تقدیم کردند. این چیز کوچکى نیست؛ این خیلى بزرگ است. در مقام توصیف، انسان میتواند حرفهاى زیادى بزند امّا در مقام عمل، عملْ کار همه نیست؛ ایمانهاى بالا، عزمهاى استوار و پولادین لازم است که انسان بتواند در این میدان وارد بشود و شهدا این کار را کردند. کارى که تا حالا کردید… خیلى خوب است؛ همین کارها کارهاى خوبى است؛ یعنى هم ضبط خاطرات اینها و تجلیل از یاد اینها و نام اینها، ترویج تصاویر اینها یا کلماتى که از اینها نقل میشود، کارهاى بسیار خوبى است. … منتها هدفتان این باشد که معارف مربوط به شهادت و همان معناى ایثار و ایمان در مخاطبین امروز شما به معناى عمیق کلمه نافذ باشد.
    مخاطبین همیشه یک‌جور نیستند؛ بله، بنده عقیده‌ام این است که جوان امروز از جوان دهه‌ى ۶۰ توانایى و همّت و عزم و ایمانش کمتر نیست؛ این اعتقاد من است براساس آشنایى و آگاهى و گزارش و مطالعه‌ى میدان؛ این را عقیده داریم منتها به این توجّه بشود که امروز جوان کشور ما در معرض تهدیدهاى خطرناک فکرى است. در دهه‌ى ۶۰ این معنا نبود، نه اینکه انگیزه نبود، انگیزه‌ى تخریب، دهه‌ى ۶۰ و امروز و دیروز ندارد، همیشه وجود داشته است و وجود خواهد داشت، [امّا] ابزار این‌قدر نبود؛ امروز ابزارها زیاد است، امروز این وسایل ارتباطى که وجود دارد که یک حرف و یک فکر غلط را میتواند به شکل وسیعى توسعه بدهد، آن‌روز وجود نداشت؛ امروز در اختیار همه هست؛ به اینها باید توجّه کرد. … نگاه کنید ببینید که چه چیزى است که میتواند دل این جوان را درگیر کند با مسئله‌ى ایمان، با مسئله‌ى ایثار، پایبندى او را عمیق‌تر و وابستگى او را به این فکر مستحکم‌تر کند، این را مطالعه کنید؛ این چیزى نیست که به‌آسانى انسان بتواند به آن دست پیدا کند. هم مخاطب را باید شناخت که امروز مخاطبین ما ده‌ها میلیون هستند که بسیارى جوانند؛ اعم از آنهایى که در دانشگاهند یا در دبیرستانند یا در فضاهاى دیگرى زندگى میکنند؛ اینها همه مخاطبان ما هستند، هم مخاطب را باید شناخت، ظرفیّتهاى او را باید دانست؛ هم چگونگى حرف‌زدن با مخاطب را باید یاد گرفت. این خیلى مهم است؛ ببینید چه چیزى را باید بگویید. شماها نیّتهایتان خیلى خوب است، در این تردیدى نیست؛ هم نیّتتان خوب است، هم تلاش و توانتان خوب است منتها بعضى از کارها هست که احتیاج دارد به اینکه انسان با متخصّصین کار، با کسانى که در این زمینه تجربه دارند مشورت بکند؛ این را از یاد نبرید و ببینید چه‌جور میتوانید… شما ببینید با این مخاطبى که اهل این استان است و با تنوّع فرهنگى‌اى که در استان وجود دارد، چه‌جور میتوانید حرف بزنید و آن حرفى که باید بزنید چیست تا آن حرف تأثیر بگذارد… واقعاً یک کار برجسته خواهد شد؛ یعنى کار بزرگى خواهد شد. از آقایان علما استفاده کنید، از کسانى که تجربه‌ى مسائل ارتباطى دارند استفاده کنید و از بین این مسائلى که وجود دارد گزینش کنید. از هنر حدّاکثر استفاده را باید کرد… اگر بتوانید یک سرود زیباى اثرگذار خوش‌مضمون درست کنید، جورى که بچّه‌ها وقتى در کوچه راه میروند، از خانه به مدرسه میروند، زیر لبشان آن را زمزمه کنند، یک کار بسیار بزرگى کرده‌اید؛ یعنى استفاده‌ى از هنر به شکل صحیح؛ این کار شما را آسان میکند، تسهیل میکند. به‌هرحال باید تلاش کرد، باید کار کرد.
    کشور امروز خوشبختانه درگیر جنگ نظامى نیست امّا درگیر جنگ سیاسى است، درگیر جنگ اقتصادى است، درگیر جنگ امنیّتى است و بالاتر از همه درگیر جنگ فرهنگى است؛ درگیر جنگ است. یعنى این را اگر کسى نداند، آن‌وقت خواب خواهد ماند؛ اگر کسى نداند خواب خواهد ماند. همین‌قدر که ندانید دشمن در صدد حمله است و این حمله از کجا است و چگونه است، باید مطمئن باشید شکست میخورید؛ باید بدانید که دشمن چه‌کار میکند. امروز صحنه‌ى کشور این است. اینکه ما میگوییم «جنگ فرهنگى»، «جنگ اقتصادى»، این هیچ منافات ندارد با اینکه احساس آرامش هم در کشور بشود. ما طرف‌دار احساس امنیّتیم، ما میخواهیم احساس امنیّت بشود؛ یعنى بگیر و ببند و بزن و بکوبى وجود نداشته باشد؛ همه احساس امنیّت بکنند؛ ما این را دوست میداریم؛ این منافات ندارد با آن حرفى که گفتیم که دشمن دارد به شکل ویژه‌ى ممکن با ما مبارزه میکند. آن شکل ویژه را باید شناخت و راه مقابله‌ى با آن را پیدا کرد؛ انواع و اقسام شیوه‌ها هست؛ منتها حالا بعضى‌ها نمیخواهند این را بفهمند، نمیخواهند باور کنند، چون اگر چنانچه باور کنند تکلیف به گردنشان میگذارد؛ بعضى‌ها هم کشش آن را ندارند. امّا واقعیّت قضیّه این است؛ یعنى امروز در زمینه‌هاى مختلف – همان‌طور که عرض کردیم، هم در زمینه‌ى اقتصادى، هم در زمینه‌ى فرهنگى، هم در زمینه‌ى سیاسى – یک جنگى در کشور وجود دارد. وَ اِنَّ اَخَا الحَربِ الاَرِق؛(نهج‌البلاغه، نامه‌ى ۶۲) کسى که اهل مبارزه است بیدار است؛ بعد فرمود: وَ مَن نامَ لَم یُنَم عَنه؛(همان‌) اگر شما در جبهه خوابت برد، معنایش این نیست که طرف مقابل هم خوابش برده و او هم غافل است؛ اگر تو از او غافل شدى، نشانه‌ى این نیست که او هم از شما غافل است؛ نخیر، شما ممکن است خوابت ببرد، [امّا] او بیدار باشد؛ این را باید توجّه داشت؛ لذاست که عرصه عرصه‌ى مهمّى است.
    به‌هرحال ما تشکّر میکنیم از شما آقایانى که همّت کرده‌اید و تلاش کرده‌اید و این حرکت را راه انداخته‌اید… من خوشم مى‌آید از این کارهایى که با فرصت و با طمأنینه انجام میگیرد؛ اینکه حالا تَروچسب(سریع، تند) امروز تصمیم بگیریم و شش ماه دیگر بخواهیم راه بیندازیم، این نمیشود؛ باید با تأنّى و با طمأنینه باشد؛ خب با طمأنینه کار را انجام دادید، ان‌شاءاللّه که خداوند از شماها قبول کند و موفّق باشید.
    بیانات در دیدار اعضاى ستاد کنگره‌ى بزرگداشت سه هزار شهید استان سمنان (۱۳۹۴/۰۲/۱۷ – ۰۹:۰۰)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیام برای مدیر سایت
لطفا برای ارسال کلیک فرمایید