خانه / دسته‌بندی نشده / شهید ابراهیم عالی نژاد

شهید ابراهیم عالی نژاد

شهید ابراهیم عالی نژاد
شهید ابراهیم عالی نژاد

فرزند  :  علی داد

تاریخ شهادت  :  ۱۳۶۶/۰۷/۱۱

محل شهادت  :  میمک

محل دفن  :  گلزار شهدای شهرستان  خرم اباد

سایت یاد امام و شهدا و رزمندگان استان لرستان ، بانک اطلاعاتی جدیدی را برای معرفی این شهید والامقام بازنموده، لذا ازکسانی که از وی  خاطره دارند، تقاضا می شود،تصاویر و مطالب خود را در سایت قرارداده تا با نام خودشان منتشرگردد. باتشکر، مدیرسایت

سوم خرداد ۱۳۴۵، در شهرستان خرم آباد به دنیا آمد. پدرش علی داد و مادرش تنگ نام داشت. تا اول راهنمایی درس خواند. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. یازدهم مهر ۱۳۶۶، در میمک توسط نیروهای عراقی بر اثر اصابت گلوله به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.

درباره ی محمدحسن ظهراب بیگی

همچنین ببینید

شهید منوچهر نوابی

 فرزند : سلطان حسین تاریخ شهادت : ۱۳۶۷/۰۳/۲۷ محل شهادت : استان سلیمانیه عراق ارتفاعات ...

۲ دیدگاه

  1. محمد رضا نایب زاده

    از خاطراتم به نام روزی که سرباز بودیم .سرهنگ بازنشسته جانباز محمد رضا نایب زاده گردان ۷۴۹ پیاده لشگر ۸۴ پیاده لرستان سرافراز
    آذر ماه سال ۱۳۶۵ خط مقدم منطقه عمومی مهران نمه کلان بو.
    دم غروب بود ،مرکز مخابرات بهم گفت جناب محمود بیگلری رو خط هستن با شما کار دارن،بعد از سلام محمود گفت نایب یه درجه دار کادر
    به گروهان دادن میفرستم تو خط توجیهش بکن وخودت برگرد عقب پاسگاه فرماندهی .گفتم بفرس ولی من عقب بیا نیستم همین جا میمانم جا برا هر دوتامون هست ،محمود گفت هر چی خودت صلاح میدانی ومکالمه تمام شد. زیاد طول نکشید که تویوتای گروهان رسید زیر ارتفاع ۳۶۷ محل استقرار دسته یکم،کنجکاو شدم یه نگاه به پایین انداختم ،یه درجه دار متوسط اندام از ماشین پیاده شد ،از کابین عقب ساک آبی رنگش رو برداشت ،راننده غلامرضا رضایی نیرومند ،با دست به بالا اشاره کرد ،درجه دار یه نگاهی به بالا کرد و با تکان دادن سر ش به علامت فهمیدن مثل ببر دوید وتا روی ارتفاع یک نفس آمد،یا الله گفت وجلو آمد از سر جام بلند شدم و ایستادم دستم رو دراز کردم وباهاش دست دادم ،دستش رو فشردم ،خودشو معرفی کرد گروهبانسوم کادر ابراهیم عالی نژاد هستم،احساس کردم فاز دستش بهم میخوره ،متانت وحیای خاصی داشت کلماتی رو که ادا میکرد با سنگینی خاصی بیان میکرد،با این مکالمات خاطرات مجتبی زینی وند ورضا دلفان که هر دوتا شون تو عملیات ۶۵/۲/۲۷ مهران قطع نخاع شده بودن برام تداعی شد ،یه دفعه به خودم آمدم،منم خودمو معرفی کردم ،ستوان نایب زاده هستم معاون گروهان دوم همشهری خودتم ،بچه ها نایب صدام میکنن شما هر طور دلت خواست صدام کن ،ابراهیم هم گفت که بچه پشت بازار محله ماهیگیرانه،توی این دیالوگ بودیم تا رفتیم داخل سنگراستراحت ،دوتا تخت با جعبه مهمات آر پی جی درست کرده بودم ،یکی رو نشونش دادم گفتم اینم جای شما از امروز دیگه ما هم سنگریم،آره از اون روز به بعد ابراهیم هم شد هم سنگرم هم دل همراز و هم پا تو تمام موقعیت ها تو اون مدتی که باهام بود گشتی های شناسایی ورزمی زیادی با هم رفتیم ،آخر رفاقت بود ،خیلی دلاور وبیباک بود .
    بعد از شهادت بهلولی من بعنوان فرمانده گروهانسوم منصوب شدم بالاجبار با بچه های گروهان وداع کردم وهمراه با ستوان شمس الدن رجب زاده که اونم بچه خرم آباد بود بعنوان معاونم سکان هدایت گروهان رو بعهده گرفتیم.
    ۶۶/۷/۱۰ منطقه تجمع گردان ۷۴۹
    حدود ساعت ۸ شب بود ابراهیم از مرخصی عملیاتی برگشت ،قبل از اینکه بره سنگر خودش تو بنه زرمی گروهاندوم زیر ارتفاع میمک آمد پهلوی من تا هم تجدید دیداری باشه ،هم یه استراحت کوچیکی هم کرده باشه ،بعد از رد وبدل کردن اون مراودات لری خودمون شام رو با هم زیر فانوس شاهد همیشگیمون خوردیم پشت بندش طبق معمول چای رو خوردیم ،وشرمنده از اینکه چیزی بعنوان دسر نداشتم .بازم مث همیشه با وقار ومتین نشسته بود ،انگارکی منتظر بود سر صحبت رو من باز کنم،خیلی رعایت نزاکت رو میکرد ،شروع کردم ابراهیم چه خبر مرخصی خوش گذشت ،خانواده خوب بودن و…………. انگار باطریش شارژ شد وشروع کرد از مدتی که تو مرخصی بوده رو تعریف کردن،تو صحبتش یه خنده ای هم کرد وگفت ،نایب قراره به امید خدا مرخصی بعدی عقد کنم،انگار قند تو دلش آب میکردن منم خوشحال شدم،دستی به شانه اش زدم دمت گرم تو هم داری میری داخل مرغا ،یه دستی هم رو سر ما بکش شاید بخت منم باز بشه ودوتایی زدیمزیر خنده.
    شب داشت به آخر خودش میرسید کم کم خواب هم داشت رو چشامون رژه میرفت ،ابراهیم اجازه رفتن خواست ،به مرکز گفتم راننده جیپ کاام سرباز علیرضا حسنوند رو بگن بیاد ابراهیم رو برسونه ،دم در سنگر بودیم راننده آمد ابراهیم ساکشو گذاشت داخل ماشین و سوار شد ،قبل از حرکت گفتم من فردا صبح زود میخوام برم جلو برا شناسایی تو خط گروهان دوم که اگه احیانا جابجایی یا کمکی گردان از من خواست قبلا شناسایی هام رو کرده باشم ،گفت منم میام حتما بیا دنبالم .جیپ تو سیاهی شب به سمت سنگر ابراهیم حرکت کرد وچراغ جنگی های کوچک جیپ بود که راه رو براشون روشن میکرد اما تاریکی شب زورش بیشتر بود ،وراننده رو مجبور میکرد که خیلی اهسته بره
    صبح زود بعد از خواندن نماز رفتم سمت سایتی که تویوتا رو پارک شده بود،نشستم پشت فرمان آفتابگر سمت خودمو زدم پایین ،آیه وان یکاد رو که با خط درشت روی مقوای سفید نوشته بودم وچسبانده بودم رو چند بار خواندم ،ماشین رو روشن کردم و از سایت بیرون آوردم وبه سمت سنگر ابراهیم حرکت کردم،هوا گرگ ومیش بود وهنوز هاله ای از تاریکی که به رنگ خاکستری بود زمین رو ترک نکرده بود ،،جلو سنگر رسیدم چند تا چراغ زدم چاشنیشم چند تا بوق،ابراهیم از سنگر بیرون آمد ،نزدیک در تویوتا که شد بعد از سلام گفت اگه میشه شما برو آبرسانی منتظر باش من با بنز یخ میام ،خداحافظی کردم ورفتم زیر میمک ،آبرسانی منتظرش ماندم.
    حدودا ۲۰ دقیقه طول کشید تا بنز یخ رسید آبرسانی ،ابراهیم جلو آمد وگفت نایب اگه امکانش هست سهمیه یخ بچه های دسته دوم رو هم با تو یوتا ببریم جلو گفتم مرد حسابی این دیگه گفتن داره ،سریع ابراهیم با کمک سرباز شهمراهش یخ هارو انداختن پشت ماشین ،تندی خودش هم سوار شد ،گازش رو گرفتم و بشمار سه رفتیم آنور آبرسانی به سمت خط مقدم.کل منطقه زیردید وتیر دشمن بود ،وهر ثانیه خطر این میرفت که مورد اصابت قرار بگیریم ،در طول مسیر گپ وگفتی هم داشتیم تا رسیدیم زیر ارتفاعی که دسته دوم اونجا مشغول پدافند بود،تو خط که رسیدم با بچه هایی که قبلا با هم خدمت میکردیم احوالپرسی کردم توی این اثنا سربازها هم یخ ها رو آوردن بالا و استوار عبدالعلی کمالی که فرمانده دسته بود سهمیه اونارو بینشون تقسیم کرد.
    بازدید ازخط یه۲ تا ۳ ساعت طول کشید،دیگه وقت برگشتن بود با بچه های خط خدا حافظی کردم رفتم سمت ابراهیم گفتم وقت رفتنه آماده شو تا بریم،یه نگاه تامل برانگیزی به من کرد ،نایب من نمیام میخوام بمونم بالا اخه کمالی میخواد بیاد پایین هم یه حمام بره هم بره صالح آباد یه تلفنی بزنه به زن و بچه هاش یه کم ناراحت شدم خیلی جدی بهش گفتم ببین ابراهیم با من آمدی با من هم باید برگردی هر چی اصرار کردم افاقه نکرد حرف حرف خودش بود،باز هم تکرار کردم با من آمدی باید با من برگردی و بدون خداحافظی وبا حالت قهر از تپه سرازیر شدم،هر چند قدمی که بر میداشتم یه نگاهی هم به عقب میکردم اما کسی که پشت سرم میامد ابراهیم نبود ،استوار کمالی بود .
    نزدیک ماشین شدم دستم رفت برا دستگیره در یه طورایی از رفتارم با ابراهیم ناراحت شدم لعنتی به شیطان گفتم ،همون راه رو برگشتم بالا ،ابراهیم همونجا ایستاده بود و میخواست رفتن ما رو نظاره کنه ،از برگشتنم جا خورد وبا لهجه لری گفت نایب چرا برگشتی،نزدیکش که رسیدم بادستهام سرش رو گرفتم وچند بار پیشانیش رو بوسیدم ،سرش رو تو دستهام گرفتم ،گفتم مرد حسابی تو که رفیق نیمه راهم نبودی ،نمیشه منصرف بشی و با هم برگردیم،جوابی نداد فقط وفقط نگام کرد شاید با نگاهش میخواست بگه تو که سهلی هیچکس نمیتونهمنو از ماندن منصرف کنه ،من تصمیم خودمو گرفتم،اینبار خداحافظی گرمی کردیم اون رفت بالا ومن آمدم پایین.
    جلو سنگرم نشسته بودم وخودمو با سنگریزهای مشغولکرده بودم ،حدود ساعتهای۲ بعد از ظهر بود ،یهو جیپ کا ام گروهان جلوم سبز شد،حسنوند بسرعت پایین آمد وافتاد بغل دستم خیلی هراسان بود بهت عجیبی همراه با بغض تو چهرش نمایان بود رنگ وروش کاملا زرد شده بود جرات حرف زدن نداشت شاید هم بغض گلو شو گرفته بود بهش گفتم حرف بزن ،بلایی سر ابراهیم آمده یه دفعه بغضش ترکید شروع کرد زارزار گریه کردن آخه با ابراهیم خیلی دوست بودن ،آره عالی نژاد شهید شد،اشک تو چشمهام حلقه زد صدام درنمی آمد فقط اشک بود که سرازیر میشد ،صدای ناله حسنوند منو به خودم آورد،بهش گفتم بریم اورژانس عملیاتی شهید نقدی تا برا آخرین بار ببینمش ،اما دیگه دیر شده بود ،تا رسیدیم اورژانس ابراهیم رو تخلیه کرده بودن معراج شهدای ایلام.
    نحوه شهادت ابراهیم رو بچه های خط اینطور گفتن،بعد از رفتن ما چند تا نارنجک دستی بر میداره میره تو خط دشمن چند تا سنگر اجتماعی ودید گاهشون رو منهدم میکنه ،فاصله خط ما با دشمن اونجا کمتر از صد متربود. تو مسیر برگشت تعدادی از اجساد شهدا که بین ما ودشمن باقیمانده بود رو نشون میکنه تا شب با چند نف برن وتخلیه کنن تو خط خودمون .بعدا با یه قبضه آر پی جی ۷ یه دیدگاه دشمن رو منهدم میکنه ،اما وقتی گلوله دوم رو ،روی قبضه سوار میکنه در حین هدف گیری مورد هدف تک تیرانداز قرار میگیره واز ناحیه صورت ودهان قرار میگیره و فرصت شلیک موشک بعدی رو پیدا نمیکنه ،درجا شهید میشه ،آره ابراهیم رفت بالا و ما……………….
    روحش شاد .میمک به داشتن چنین دلاوری که برای حفظت جانش رو فدا کرد افتخار کن،لرستان به داشتن چنین ببر ژیانی که پروراندی ببال وتن نازی کن،دلم بد طور هواشه کرده،دیدارمون۹۶/۷/۱۱ اینبار سر مزارت دلاور

  2. محمد رضا نایب زاده

    شهید عالی نژاد

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیام برای مدیر سایت
لطفا برای ارسال کلیک فرمایید