خانه / شهید محسن صادقی / خاطره من از شهید محسن صادقی در رؤیای صادقانه / خاطره من از شهید محسن صادقی در رؤیای صادقانه

خاطره من از شهید محسن صادقی در رؤیای صادقانه

فتح پنج ظهراب بیگی
فتح پنج ظهراب بیگی

خاطره من از شهید محسن صادقی در رؤیای صادقانه .

زمان رؤیا برمی گردد به حدود یک سال بعد از شهادتش وهنوز در لشگر ۵۷ حضرت ابولافضل(ع) خدمت می کردم و کمابیش حال وهوای شهدا ورزمندگان ، عطراگین محفل دوستان بود. خواب یک دیوار بلندی به ارتفاع حدود پنج متر وبه طول بی نهایت را دیدم که در وسط این دیواربلند ، دری یک متری تعبیه شده بود که همزمان تنها دو نفر می توانستند با هم از آن عبور نمایند. وسط این درب شهید محسن صادقی ایستاده بود و به بیرون نگاه می کرد. خوشحال نزد او رفتم وگفتم اینجا چکار می کنی؟. او خوشحال وخندان گفت اینجا هستیم و خوش می گذرد. درون درب سرکشیدم تا پشت دیوار را ببینم. دیدم شهید محسن دست روی سینه ام گذاشت وگفت: وارد شدن به اینجا مجوز می خواد. و مثل گذشته ها در بیانش جدی بود. در اون حال باغ بسیار بسیار باصفایی رو در پشت دیوار دیدم که قابل وصف دنیوی نبود. با دیدن این صحنه خواستم به هرنحویکه شده داخل شوم ، اما دیدم او مرا به عقب حول داد وگفت مگر نگفتم اینجا باید مجوز داشته باشی و الا غیر ممکن است کسی وارد شود!. به او گفتم پس شما اینجا چکاره هستید؟ برو برایم یک مجوزی بگیر تا منم بیایم وبا هم باشیم. او گفت باشد برو کپی شناسنامه ات را بیاور تا بروم ببینم می توانم برایت یک برگ عبور بگیرم. با گفتن این جمله ،سر ازپا نشناختم وگفتم : اینجا بمان، زود بر می گردم. ایشان ماند و خیلی زود برگشتم واوکپی شناسنامه رو گرفت واز خواب پریدم. با دیدن این خواب احساس عجیبی در من قوت گرفته بود و هر بار فکر می کردم وقت رفتن نزدیک است و بزودی خدمت ایشان خواهم رسید. اما ما کجا واونها کجا ! نشد که نشد و تا کنون در غم تعبیر این رؤیای عجیب شب را به روز و روز را به شب می رسانم. حدود ده سال از آن خواب می گذشت و جنک تحمیلی به متارکه کشیده بود و هرکس به سراق کار خودش. تا اینکه شبی دوباره با رؤیای عجیبتری از شهید محسن صادقی روبرو شدم و برایم مسجل شده بود که او هنوز دارد رسم رفاقت خود را بجای می آورد و دنبال گرفتن مجوز عبور برایم است، لاکن با رکود معنویت پس از جنگ ، معلوم می شد، توفیق وصال با شهدا از من گرفته شده و شهید صادقی برای انجام تعهدش راهی ندارد ، مگر با تلاشی مجدانه برای جهاد بزرگتری که پیامبر اکرم صل الله علیه وآله آنرا جهاد با نفس عماره نام نهاده بود!.
سالهاست که با این دشمن غدار دست و پنجه نرم می کنم وبر پیکر زخم خورده اش ضربه میزنم ، اما هر بار مفتون ،حیله ونیرنگهای میلیاردی اون گشته و با جراحتی چرکین ،به مصاف دیگری می اندیشم.

خاطره من از شهید محسن صادقی در رؤیای صادقانه برای بار دوم

جریان دومین رؤیایم از شهید محسن صادقی از این قرار بود که شبی خواب دیدم در دره ای بسیار زیبا و پرطراوت که مملواز هرگونه درخت و گیاه ومیوه ورودخانه وبرکه بود، با تعدادی از همکاران سپاه مشغول تفرج بودم. دراین هنگام شهید محسن صادقی را در میان همکاران دیدم وفوراً اورا ندا کرده ونزدش حاضر شدم.
از وی سؤال کردم که چند وقت پیش کپی شناسنامه ام را با خود بردی تا برایم یک مجوز عبور بگیری! پس چه شد؟.
دیدم او با همان لحن ملیحانه و زیبا ودلنشین ، جواب داد: بله ، اما صدورمجوز دست من نیست؛ ودست اونه ( اشاره به دور می کرد ویک نفررو من نشان می داد). از فرصت استفاده کردم ونزد او رفتم وپس از سلام واحترام وادب، گفتم آقا من چند ساله که کپی شناسنامه ام را داده ام تا برایم مجوز عبور صادر بشه ، چرا انجام نشده؟. دیدم وی با قدری تأمل گفت: باشد صادر می کنم. دراین لحظه بود که متأسفانه گفتم: پس حالا که مجوز میدین، سعی کنید هرموقع که خودم خواستم استفاده کنم!. ایشان هم گفت باشه واز خواب پریدم.
گرچه از دست خودم بشدت ناراحت و عصبانی بودم که چرا درخواب اینگونه سخن به میان آوردم ، امّا امیدواربودم که شاید بار دیگر بتوان به چنین رؤیایی دست یافت؛ وحوائجم را به نحو شایسته تری بیان کنم.

درباره ی محمدحسن ظهراب بیگی

همچنین ببینید

شهید منوچهر نوابی

 فرزند : سلطان حسین تاریخ شهادت : ۱۳۶۷/۰۳/۲۷ محل شهادت : استان سلیمانیه عراق ارتفاعات ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیام برای مدیر سایت
لطفا برای ارسال کلیک فرمایید