خانه / شهید محسن صادقی / خاطره با شهید محسن صادقی زمانی که درمسؤلیت دفتر فرماندهی سپاه استان لرستان بود. / خاطره با شهید محسن صادقی زمانی که درمسؤلیت دفتر فرماندهی سپاه استان لرستان بود.

خاطره با شهید محسن صادقی زمانی که درمسؤلیت دفتر فرماندهی سپاه استان لرستان بود.

شهید محسن صادقی-۲
شهید محسن صادقی-۲

خاطره با شهید محسن صادقی زمانی که درمسؤلیت دفتر فرماندهی سپاه استان لرستان بود.

چندی نگذشت که در اواسط اسفند سال ۶۱ بنده مأموریت یافتم تا به مدت یک سال به قرارگاه حمزه سید الشهدا اعزام شوم . گرچه دوری از برادران بخصوص شهید محسن صادقی برایم دردناک بود وجبراً از چشمه ذلال معرفت الهی وی محروم می ماندم، اما خوشحال بودم که به تکلیفم الهی ام عمل کرده و بنا به فرمان امام خمینی (ره) در جبهه های حق علیه باطل ، حضور می رسانم. بعد از گذشت حدود ۹ ماه از مأموریتم در کردستان ، شهید صادقی از من خواست تا بخاطر یک سری جابجایی های نیرویی فرماندهی سپاه استان برگردم وبجای وی، مسؤلیت دبیرخانه سپاه استان را تقبل نمایم. فرماندهی وقت وی را شایسته ترین و مؤمن ترین و درعین حال رازدارترین فرد برای تصدی مسؤلیت دفتر فرماندهی سپاه استان درنظر گرفته بود وقصد جابجایی ایشان را داشت.
لذا با هماهنگی که با برادر ابراهیم مداح فرمانده وقت سپاه استان صورت گرفت ،زمینه برگشتم به استان فراهم شد و طولی نکشید که بعنوان مسؤل دبیرخانه سپاه استان معرفی شدم.
گرچه در مأموریت کردستان خیلی مسائل اداری و عملیاتی را تجربه کرده بودم ، اما وقتی خود را در برابر شهید محسن صادقی می دیدم ، احساس می کردم که دنیای بیکران تجربیات او چیز دیگری است و بال نازکم در مقابل بال فرشته گونه اش همچون کاغذی است درمقابل پرده با عظمت حریری که به دست ملائک بافته شده باشد.
روزها وماهها با شهید محسن صادقی می گذشت وتجارب رسیدگی به امورات اداریم در کنار او به اوج خود رسیده بود. اما به دلیل وضعیت تأهلم واینکه منزلمان درشهرستان خرم آباد بود، ناگزیر بودم اکثرشبها را به منزل رفته و به امر رسیدگی خانواده مشغول باشم. این بود که حجم وسیعی از تکالیف شب زمین می ماند وشهید محسن صادقی با اخلاص هرچه تمامتر آنها را تا صبح روز فردا آماده می ساخت . فردا که من وهمکاران به محل کار می آمدیم ، از این همه پشتکار خستگی ناپذیر این شهید بزرگوار تعجب کرده و سرجایمان خشکمان می زد؛ و دیگر هیچ حرفی برای گفتن باقی نمی ماند.
از اینها مهمتر مسؤلین معاونتهای سپاه استان بودند که در بعضی مواقع از وی می خواستند بخاطر حضور مستمرش در ساختمان ستاد فرماندهی ، مسؤلیت افسر جانسینی فرماندهی سپاه استان (پاسدارشبی) را نیز تقبل نماید و به بهانه می آوردند که امشب کار ضروری شخصی برایشان پیش آمده وباید به منزل بروند!. اگر بگویم که بیشتر این درخواستهای مسؤلین معاونت ها که در شهرستان خرم آباد اسکان داشتند ، ساختگی و عذر تراشی بود، گزاف نگفته ام. اما شهید مظلوم محسن صادقی با رویی گشاده ورویی باز که جذبه آن همه را مجذوب خود کرده بود ، به این درخواستها پاسخ مثبت می داد وتکالیف شب آنها را نیز به عهده می گرفت!؛ وفردای آنروز همه را با نشاط تربه کارشان مشغول می ساخت. البته شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس هرکدام به نوبه خودشان از ویژگی منحصر بفردی برخوردار بودند؛ اما یک ویژگی خاص و مشترکی که موجب شده بود تا شهدا به لقاء الله برسند ، اخلاصی بود که در تمام اعمال ورفتار آنها بصورت گسترده مشاهده می شد. اما این سرمایه عظیم از کجا به دستشان رسیده بود و چرا اونو با هیچ سرمایه ای دیگر معاوضه نمی کردند؟. پٌر واضح است که قرآن واهل بیت وراه و آرمان امام خمینی (قدّس الله ) موجب شکوفایی این گنج نهان شده بود هر روزفروزانتر به عرصه ظهور می رسید.
دشمن خوب فهمیده بود که از کجا ضربه خورده است. آنها با دیدین چنین نیروهای مخلص و مقدری که در کشور ایران اسلامی ما کم نبودند ، متوجه شده بود ، که سه عامل مهم در ایران موجب شکستهای پی درپی آنان شده، قرآن واهل بیت عصمت وطهارت و آرمانهای مقدس امام راحل. وتا این سه عامل مهم در بین آحاد مردم بخصوص جوانها وجود دارد جنگ با ایران بیهوده است و هر روز موجب شکوفایی هرچه بیشتر آنها در بین سایر ملل می گردد؛ ونخواهند توانست با سلاح و ابزارهای فوق پیشرفته بر آنها فایق آیند؛ آنها در جلسات سریشان به این نتیجه رسیده بودند که باید تاکتیک جنگی خود را بگونه ای عوض کنند که تا یکصد سال آینده کسی از آن بو نبرد. به همین خاطر با پیشناد خودشان در سازمان ملل ، تصمیم گرفتند صلح صوری را برایران اسلامی تحمیل کنند؛ وعوامل فشار داخلی و خارجی مؤثری را برای این مأموریت اجیر نمایند تا امام راحل مجبور شود آن جام زهر آگین را به زور بیاشامد؛ و قبول را بپذیرد. اما به راستی جنگ بعدی چگونه جنگی بود وطراحان پیرو کهنه کار آنها چه گزینه هایی رو در مقابل ملت ما قرار داده بودند؟.
بهترین سلاح آنها برای مبارزه در برابر قرآن واهل بیت عصمت وطهارت و آرمانهای مقدس امام راحل ، تنها در یک کلمه خلاصه می شد، انتشارشهوت وشهوترانی در بین مردم بخصوص جوانان . بعد از پذیرش قطع نامه بود که سیل انواع فساد از زمین و آسمان بر سر ملت ایران بخصوص جوانان ما باریدن گرفت و گروه قلیلی را به انحراف کشاند. اما هنوز گروه کثیری بودند که درمقابل این سلاح مقتدر شیطانی مقاومت می کرده و ستونهای اصلی این ممکلت امام زمان، بر دوشهای آنهاست ؛ ودشمن برای تسلیم کردن آنها هر روز با شگردهای جدیدتریوارد میدان می شود.
گاهی اوقات عصرها در ساختمان ستاد فرماندهی سپاه استان با بچه های هم سال فوتبال بازی می کردیم. شهید محسن صادقی یار می گرفت وبازی آغاز می شد. امان اله رحمتی(حمید رحمتی) و صفر صلاتی بخاطر اینکه مجرد بودند همواره در این میدان حضور داشتند و فوتبال گل کوچک داخل محوطه ستاد رو گرمتر می کردند. انصافاً این شهید گرانقدر نیز در این عرصه گوی را از دیگران ربوده بود ؛ وهنرآفرینی می کرد. گرچه من نیز در این بازی مهارت زیادی از خود نشان می دادم ، امّا همیشه تیمی برنده بود که شهید محسن صادقی در آن بازی می کرد.
یک روز شهید صادقی به من گفت : چرا یک کله شیری را برایمان نمی کشی تا به منزلت بیاییم و شب وخدمتت باشیم!. اول خوب متوجه نشدم که کله شیر چیه ، اما لحظه ای بعد که همه خندیدند، متوجه شدم به شوخی می خواد نام خروس را به لری بگه!. ولذا با خوشحالی اونا رو تعارف کردم شبی به منزل ما بیایند تا شام دورهم باشیم. اولش قبول نکرد وگفت با شما شوخی کردم . بعد از اصرا پذیرفت ودوستان منزل ما رو به قدوم خود منور ساختند. اون شب خانم شام مفصلی رو برایمان تدارک ساخت و (کله شیر) بهانه ای شد تا مدتها ورد زبان ما ودوستانی باشد که بعضی شبها توفیق داستان کله شیر نصیبشان می شد.
هنوز چند ماهی از مسؤلیتم در دبیرخانه نگذشته بود که مسؤلیت مدیریت داخلی ستاد سپاه استان به من پیشناد کرده و مجبور شدم در پست جدید خدمت نمایم. این مسؤلیت نیز ثابت نماند و به فاصله چند ماه با مسؤلیت قسمت توزیع ونگهداری تدارکات سپاه استان عوض شد. با وجود این جابجایی ها هنوز ارتباط صمیمی ما با شهید محسن صادقی برقرار بود تا اینکه در مهرماه سال
۱۳۶۳ بنا به پیشناد فرماندهی تیپ ۵۷ حضرت ابوالفضل ( حاج عبداله احمدی) که از ستاد سپاه استان نیرو درخواست کرده بود ، به تیپ اعزام شوم و در گردان ثارالله که درخط پدافندی منطقه زبیدات عراق مستقر بود مشغول به خدمت شوم.
گرچه فضای روحانی جبهه و آشنایی با شهدا و رزمندگان جدید موجب شده بود تا در دنیای مطهر و مقدس دیگری قدم گذارم ، اما دوری از شهید محسن صادقی برایم چیزی نبود که به این سادگی آنرا فراموش نمایم.

درباره ی محمدحسن ظهراب بیگی

همچنین ببینید

شهید منوچهر نوابی

 فرزند : سلطان حسین تاریخ شهادت : ۱۳۶۷/۰۳/۲۷ محل شهادت : استان سلیمانیه عراق ارتفاعات ...

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.

پیام برای مدیر سایت
لطفا برای ارسال کلیک فرمایید